توافق نامه اخیر میان دو حزب بزرگ کردی, دموکرات و کومه له در مورد حق تعیین سرنوشت ملت ها و فدرالیسم ملی- جغرافیایی واکنش های بسیاری را در میان فضای سیاسی برانگیخته است که از مهم ترین ان ها می توان به بیانیه جمعی از شخصیتهای سیاسی و فرهنگی از موضع ملی گرایانه و یادداشت خانم شادی صدر در دفاع از حق تعیین سرنوشت و دموکراسی سازگار با مفاهیم حقوق بین الملل نام برد.
تضاد میان آرای این دو متن مشخص در نگاه ابتدایی به شدت روشن است. بیانیه اول به شکل مشخص مساله ملت ها را به کناری نهاده و مرزهای مشترک یک کشور را ستوده و از واژه قوم استفاده می کند. متن دوم به شکل روشن مساله را بر سر تعریف ملت می برد و از راه تعریف مرزهای حقیقی و مرزهای مجازی به تعریف ملت هویت روشنی می بخشد.
تضاد مطرح شده اما تا زمانی دوام می یابد که متن دوم مساله آلترناتیو را هنوز مطرح نکرده است و به محض این که وارد این حوزه می شود و دولت – ملت را باز می سازد دچار یک این همانی روشن با بیانیه ابتدایی می شود و به عنوان یک جزء در برابر یک کل خود را مطرح می کند.
این نوشتار قصد دارد به روشن کردن مرز این تضاد و آشکار کردن این همانی میان این دو نظر بپردازد.
1- چرا شادی صدر درست می گوید ؟
پیش از این در نوشته ای با عنوان» خانه پدری/مادری و میهن دوستی به دور از ناسیونالیسم» به تعریف سرزمین پدری / مادری پرداخته و از دید خود مولفه های خیر همگانی را در فراساخت این موضوع روشن کرده ام. اکنون برای روشن شدن بیش تر این مساله ترجیح می دهم که به بخشی از آن نوشته قبلی رجوع کرده و سپس در جهت کمال آن به مرز بندی میان مفهوم کشور (محدوده درونی مرزهای جغرافیایی مشخص)و مفهوم مام میهن (خانه پدری / مادری بر آمده از قوانین و رسوم و آداب و زبان و فرهنگ مشخص بر اساس خیر همگانی) بپردازم. در یادداشت نامبرده آمده است.
مساله ما واقعا چیست؟
این پرسش را باید پیشِروی خود بگذاریم و همگی در راستای پاسخ به آن کوشش کنیم.
مساله وجود گروههایی از مردم در کشور ایران با زبان, فرهنگ, پوشش، پراکندگی در مکان جغرافیایی همسان،و حتا دارای تاریخ ِگاه سرتاسر مقاومت در برابر حکومتهای چپاولگر مرکزی را، چه کسی قابل انکار می داند؟ مساله کوچاندن، کشتارها و سرکوبهای ملتها در میان مرزهای واحد یک کشور طی سالیان دراز، آیا مسالهای قابل انکار است؟
صورت این مساله را اگرچه در نگرشهای متفاوت دینی و ملی در تاریخ دوردست می توان دید. اما وضعیت فعلی را در تاریخ نزدیکتر میشود بررسید. نقص در گفتمان برساخته هریک از اینها در قالب قراردادهای یک حکومت مرکزی, آن را بی اعتبار و اگرچه حضورش مسلم و پیروز باشد را منتفی می کند.
مساله شاید عدم وجود و موانع شکلگیری یک عشق است. عشقی که توسط ناسیونالیستهای افراطی در مفهوم کشور واحد و تقدس خاک پاک و پیشینه افتخار آمیزش بروز مییابد منظور نیست, که اتفاقا خالی از زمینههای عینی جامعه ایرانی و یک سونگر و دیکتاتورمآب است. بلکه عشق به عنوان ترمی که در آن سوژه موجود در مرزهای فعلی و قراردادی به نام شهر, نسبت به خودش، شهرش و شهروندان دیگر، برابری احساس کند و بر اساس این برابری، عشق بورزد.
حال اگر پیشزمینه عشق واقعی در میان شهروندان این مرز به عینه موجود نباشد نه تنها ترمی به نام میهنپرستی, مفهومی انتزاعی, دیگرگونه و خود فریبانه است، بل که موجودیت مادیاش جز در انتزاع کامل، قابل انکار است و به ایدهآلیسمی خطرناک ومضحک و توهمی ناشی از فقر و فقدان آگاهی در هر دوسوی نابرابری بدل میشود.
اگر به رسمیت شناختهشدنها, آزادیها و نهادهای کاملا دموکراتیک مردمی همچون شوراهای آزاد, تاریخ پیروزیها و شکستها و از همه مهمتر حس دوست یا دشمنپنداری مشترک، که در قبال یک عشق بزرگ به میهن، چون رانهای برای تلاشها و فعالیتهایی در راستای منفعت عموم شهروندان عمل کند، موجود نباشد؛ نه تنها نخستین مورد در بررسی و تحلیل شرایط خود به خود روی نمودهاست، بل که در ماهیت کلی بحث راجع به مشروعیت ایده حکومت مرکزی به دلیل عدم تواناییاش در ایجاد برابری کاملا منتفی شده و غیر قابل دفاع می شود.
منتفی شدن ایده حکومت مرکزی از راه این عدم مشروعیت, در ناتوانی در ایجاد برابری نهفته است و شهروندان را در ساخت و پرورش عشق به میهن, یاری رسان نبوده، خود به خود آن را منحل میکند و مشارکت مدنی در انجام وظایف اجتماعی را نه تنها به میزان حداقل کاهش میدهد، بل که مقاومت را در یک سو و فکر سیطره و اعمال قدرت را در سوی دیگر توان عمل می بخشد.
از یک سو حس تحت ستم بودن سوژه و احساس عدم برابری, وظایف زندگی اجتماعیاش را دستخوش اختلال کرده و در سوی مقابل اعمال زور و فشار برای انجام عمل متوقف شده آغاز می گردد. بماند که سوژه جمعی سوی ستمدیده در برابر سوژه جمعی میهنپرستی خام قرارگرفته و وارد یک جبهه تبلیغاتی دشمنپندار نیز می شوند.
ادامه این درگیری تبلیغاتی, ستمدیدگان و فرودستان را به کند و کاو در تاریخ, برای یافتن تاریخی از خود و مختص به خود وا می دارد، تا در آن تاریخ برساخته به برابری خود و هم چنین ستم دشمن صحه گذارد و پیش زمینههای تاریخی را برای اثبات نابرابری و ستمدیدگی فراهم آورد. در مقابل سیطره یافتهگان را نیز به سیطره بیشتر در جهتگیری در برابر این خوانش از تاریخ غیر مشترک وامیدارد؛ حتا بسته به موقعیت بروز و ماهیت امر به جنگافروزی هم می کشاند.
پوشیده نیست که زندگی ملتها, گرایشات, ادیان،اقلیتها و حتا کارگران و زنان و دیگر گروههای قشری و طبقاتی در مرزهای قراردادی، تحت سلطه استبداد و دیکتاتوری جنگ ابزار، هر آینه مورد ستم و تجاوز و خشونت مضاعف قرار گرفته، دیگری محسوب شده و بوقهای تبلیغاتی و فرهنگهای همسانساز دستگاه مرکزی حاکم، در برابر بیپناهی و دیگر بودهگی اینها، خشن و متجاوز و ستمگر است.
اما در ادامه شکلگیری این تعریف باید مساله شکلگیری عشق به خانه پدری/مادری را در کدام مکان ببینیم؟
احتمالا نه در تعریفی که از محدوده و مرزهای قراردادی به عنوان کشور می دهیم و میزانی از ماده یعنی کوه و درخت و آب و … که در آن به دنیا آمدهایم و برای ما بر طبق همان تعریف انتزاعی میهنپرستی خام , مقدس هم هست؛ و نه مکانی در تعریفی سوژه محور شاید به نام وطن که عدهای را بر اساس جبر زمانه با هم در خود جای میدهد.
باید مکانی دیگر را به عنوان خانه پدری/ مادری به حوزه تعریف بکشیم که در آن عشق به میهن به مثابه وجود مکان جغرافیایی لزوم و قابلیت شکل گیری ندارد. ابژهای به نام مامِ میهن (من عمداً خانه پدری/مادری را در برابر این لفظ نهادم تا از گرفتن حوزه جنسی یک سویه پرهیز کنم ) را نه مادیت خاک و مکان تولد بلکه شکل گیری آن عشق و پرورش آن در فضای جمعی برابر میآفریند. آن جاست که سوژه می تواند با دستیابی به این عشق از چیزی به نام میهن سخن بگوید و صرفا محل تولدش نیز نباشد. شاید خانه پدری/مادری را در خصلت انترناسیونالیستیاش بشود پی گرفت و بر ساخت.
آن چه ناسیونالیسم نامیده می شود و در تفکر میهن پرست ایرانی تا حدی به دامان راسیسم میغلتد, عبارت از نفرتی به شدت و بی معنا به خارجی تا جایی که مثلا ملیتی در مرزهای ایران چون اعراب را نیز در بربگیرد, برتر پنداری منافع ملی که حکومت مرکزی از آن دم میزند، امتناع پذیرش خواستهای ملتها در چارچوب یک کشور و تلاش فراوان برای همپوشانی و یکسان نگاری تاریخ و افتخار فراوان به پیشینههای تاریخی بعضا مجعول و غیره است که حتا گاه که به اوج خود میرسد درگیریهای لفظی و فیزیکی به شدت خشونت بار میآفریند.
در رو به رو غالب بودن این نوع گفتمان و ترویج خشونتورزانهاش از جانب حکومتهای مرکزی نه تنها همدلی مورد نظر از تعریف میهن (خانه پدری/مادری ) را نیافریده, بلکه دامن زدن و تقویت آن از سوی جریانهای قدرت طلب که در قدرت دستی داشته و دارند برعدم شکلگیری این مفهوم تاثیر مستقیم دارد و از همین راه آن عشق به خانه پدری/مادری باعث نمی شود.»
شادی صدر در نوشته اش به درستی به مفهوم حق تعیین سرنوشت می پردازد و این حق را برای ملیت های ساکن حتا در صورت جدایی طلبی از حکومت مرکزی و مرزهای قراردادی به رسمیت می شناسد. به راستی که حق تعیین سرنوشت یک ملت مهم ترین و اساسی ترین مولفه و بنیان عشق به خانه پدری مادری و فراتر رفتن از مفهوم اجباری کشور است.
مفهوم اجباری کشور که در واقع نهفته در ایده جمهوری است به شکل روشنی در گفتمان های جمهوری چه از نوع اسلامی و چه از انواع دیگر سربرآورده و این تضاد را به شدت نشان می دهد. تضادی که با روپوش فدرالیسم در برخی جمهوری های اروپا از جمله آلمان و ایتالیا رنگ و لعاب داده شده است تا منافع سرمایه ملی و سرمایه داری ملی دولت مرکزی را تامین و تثبیت کند.
میان ملت یکپارچه ایران در قالب هر نوع جمهوری و امت اسلامی ایران در غالب جمهوری اسلامی این همانی روشنی نهفته است که تنها از لحاظ ماهیت حکومت کنندگان متفاوت است. از این بابت نگرش فعالین سیاسی امضا کننده بیانیه فوق که همگی پیشوندهای دکتر و … را نیز حمل می کنند از نگرش جمهوری خواهان قرن هجدهمی در اروپا نیز عقب مانده تر است. چرا که جمهوری خواهان قرن هجدهمی در اروپا به خودمختاری های شهری و نهایتا سیستم فدرالی اندیشه و آن را ساخته و قانون گزاری کرده اند.
فعالین سیاسی و فرهنگی با سابقه و امضا کنندگان ان بیانیه که شرحش رفت اصل یکپارچگی و مرزهای قراردادی کشور و مخدوش شدن آن را به عنوان یک خطر بررسی کرده اند در صورتی که خطر واقعی در نوع همین اندیشه نهفته است. این نوع تفکر اساس خطر است. خطری که همواره به رسمیت شناختن ملیت های دیگر و حق تعیین سرنوشت آن ها زنگش را به صدا در خواهد آورد و تلاش برای دریافت این حق برابر حمله دشمن خارجی محسوب خواهد شد.
فعالین سیاسی و فرهنگی امضا کننده فراموش کرده اند که وظایف انسانی شان نسبت به حقوق دیگر انسان ها با وظایف اخلاقی شان در تعهد به مفهوم کشور و مرزهای قراردادی مقدم است و از این بابت است که این نوع بی اعتنایی را به حق تعیین سرنوشت ملل روا می دارند و تفکرشان مفهومی به نام میهن و عشق به خانه پدری مادری را بر نمی سازد. این تفکر ارتجاعی مفهوم کشور با مرزهای مشخص و دولت مرکزی را میهن واقعی می پندارد در صورتی که میهن واقعی تنها جایی است که مفهوم عشق به خانه پدری مادری شکل بگیرد و ملت ها با تعیین سرنوشت خود هویت ملی خود را حفظ کرده باشند.
2- این همانی این دو موضع کجاست؟
شادی صدر علاوه بر موضع پیشرو فمینیستی و تحلیل ساخت قدرت مردانه با ذکر تطبیقی و اشاره به نوشته های جان استوارت میل و تحلیل از این روش , از ارائه آلترناتیو باز می ماند و در این باره یا نمی خواهد حرف بزند یا حرف هایی را که زده است به صورت پراکنده و نا روشن بیان کرده است. اسم بردن از دولت-ملت, سیستم فدرال ، دموکراسی و حقوق بشر گویا سه کلید اصلی هستند که در نوشته ایشان راه را برای فهم درست تر موضوع هموار می کنند. به زعم من خانم صدر یک دولت دموکرات فدرال با رعایت حقوق بشر را به عنوان الترناتیو قرار می دهد یا اگر مستقیما این کار را نمی کند دارد در ذهنش با آن کلنجار می رود.
این همانی دقیقا از جایی شکل می گیرد که اسم دولت به میان می آید. ماهیتی به نام دولت به صورت سوبژکتیو و ابژکتیو به نمایش در می آید و ملت نیز در کنار آن قرار می گیرد. یکی انتخاب می کند و یکی انتخاب می شود در بهترین حالت ها و در بدترین حالت هم یکی خودش را از راهی انتصاب می کند و بر دیگران حکومت می کند فرقی نمی کند که این حکومت بر چه اساسی و بر چه پایه ای حکم کند مهم این است که همواره میان اکثریت حکومت شوندگان و اقلیت حکومت کنندگان شکافی بس بزرگ موجود خواهد بود.
اگر خانم صدر دموکراسی فدرال را نیز تشریح می کرد شاید قدری از ابهام این مساله کاسته می شد. واقعیت این است که دموکراسی فدرال یک حکومت مرکزی است و یک دولت در دولت را بر می سازد. اگر قرار را بر جدایی ملت ها و حق تعیین سرنوشت ان ها می گذارد که دولتی را به شکلی جداگانه و خود مختار برای خود انتخاب کنند و کشور دیگری باشند. این همانی دوباره خودش را به نمایش می گذارد. دولت متشکل از جمع و یا گروه پیروز به شکل مشخص در حوزه یک ملت نیز حکومت مرکزی است و قشرها و طبقات درون آن ملت و تضادهای میان انان را نمایندگی نمی کند.
تضاد درونی ساخت های مرکزی همچون جمهوری های فدرال و دموکراسی های فدرال و حکومت های مرکزی به هر نام دیگری در قالب چند ملیتی و تک ملیتی این جا دوباره خودش را نشان می دهد. حکومت کننده و حکومت شونده در دموکرات ترین سیستم های مرکزی شکاف های عمیق و تضادهای عمیقی دارند و اصولا نفسی به نام دولت به عنوان نماینده گروه پیروز در درگیری های اجتماعی این تناقض و تضاد را همواره با خود دارد.
در چارچوب مرزهای یک کشور با حضور ملیت های متفاوت و یا در چارچوب جغرافیای مشخص تک ملیتی تنها و تنها اضمحلال ماهیتی به نام دولت و حکومت مستقیم مردم از طریق شوراهای خودشان تضادها را تا حد ممکن به تفاهم رسانده و حق تعیین سرنوشت را مستقیما به مردم ایم ملت ها بر می گرداند. دموکراسی مستقیم مردم همواره و در حالتی تنها راه حل تضادهای درونی و برپا کننده دموکراسی واقعی و بازگرداننده حق تعیین سرنوشت به مردم و ملیت هاست و این راه است که می تواند عشق به میهن پدری مادری را برساخته و مفهوم میهن را هر چه گسترده تر کند.
Check Also
توبه کردن شاعر و ماجرای جوانی ما!
توبه کردن شاعر و ماجرای جوانی ما! پویا عزیزی – بیش از ده سال قبل …
com 20 E2 AD 90 20Viagra 20Fara 20Reteta 20Online 20 20Nome 20Generico 20Do 20Viagra 20Feminino nome generico do viagra feminino Гў Surveillance is not the same thing as security, no matter how politicians or federal officials want to spin it, Гў said another Anon involved with OpNSA emla cream and priligy tablets