ترکیب نسلیای که هم اکنون در ایران زندگی میکند را شاید بتوان محافظهکارترین ترکیب نسلی در طول 50 سال گذشته تاریخ ایران دانست. نسلی که یک قیام پرطنین به همراه سرنگونی یک رژیم و کشمکش جایگزینی یک رژیم جدید و نهایتا استقرار آن، تجربه هشت سال جنگ تمام عیار، تلاش برای رفرم در همان رژیم و بسیاری معضلات و نابههنجاریهای اجتماعی را کم و زیاد حس کرده است. از دل هرکدام از اینها برآمده و با آنها رشد کرده است. نسلی که به راستی و به معنای واقعی کلمه برای زیستناش هزینه داده است. بسیاری ِاین هزینه و دشواری آن، او را به سمت و سوی محافظهکاری تقریبا شدیدی کشانده است. اگر چه این محافظهکاری ضرورتا و طبیعتا حاصل پرهزینهگی راه نبوده بل که عکس مسیر آن است.
جابهجایی افراد میان طبقات گوناگون در نظام سرمایهداری وابسته ایران که پیشرفت و تکامل سرمایه فردی در آن به طور عمده در گرو رانت دولت و بالاخص طبقه پیروز است؛ مدام دارد جایگاه طبقاتی افراد را عوض کرده و از این راه قشربندی میان طبقات را به هم میریزد. منافع اقتصادی و زدوبندهای باندهای حاکم در طبقه پیروز، ضرورت رونق یا کسادی بازار دلالی سرمایه را در ایران ایجاب کرده و در این رونق و کسادیها معمولا بیشترین میزان جابهجایی افراد در میان طبقات صورت گرفته است. رونق و کسادیهای دورهای ایجاد شده برای ایجاد سود کاذب در بازار دلالی زمین و مسکن و مستقلات و در مهمترین نقطه، ارز و طلا بالا و پایین کردن ثروت فردی را مشخصا موجب میشود.
بر همین اساس مرتبا افرادی از طبقات پایین به بالا صعود کرده یا از بالا به پایین سقوط میکنند. این روند صعود و سقوط سازنده یک قشر لمپن در حاشیه طبقه مبدا است و بدبختانه میزان لمپنهای طبقات در طول پنجاه سال اخیر در ایران بیسابقه و خطرناک است. لمپن ِپرولتاریا به اندازه لمپن ِبورژوا و لمپن ِخرده بورژوا وابسته تمام و کمال به سیستم و در یک رابطه محکم و دو سویه تامین منافع از سوی سیستم است و به همان میزان هم ارتجاعی است.
پنجاه، چهل، سی، بیست، ده یا پنج سال هنوز زمان کمی است تا لمپن بتواند خصوصیت طبقاتی تازه را در خود نهادینه کند. در ضمن اساس شیوه تولید و اقتصاد بازار در ایران عمدتا تثبیت کننده موقعیت لمپن نیست و هنوز جایگاه تازه طبقاتی وی را در کشمکش سرمایه در بازار نمیشود صددرصد تعیین کرد. این بیثباتی در همه عرصهها از جمله در عرصه سیاست و مبارزه سیاسی بست مییابد. خودش را گسترش میدهد و یک نوع بیثباتی مفرط در همه چیزهای خرد و یک ایستایی و استحکام تمام و کمال را از چهره سیستم حاکم نشان میدهد.
هر چقدر نابهسامانیهای اقتصادی بیشتر رخ مینماید، استحکام سیستم برای لمپن ضروریتر میشود. اینجاست که لمپن به همراه بورژوازی وابسته، عناصر سیستم حاکم و دستگاه اداری و تبلیغاتیاش و تمام کسانی که به نحوی در حضور و بروز این سیستم فعلا موجود نفعی دارند نغمهای با این مضمون میگیرند: “میگویند هر اقدام انقلابی که آرمانی به حساب آید به فاجعه تمامیتخواهی خواهد انجامید. هرگونه خواست عدالت و برابری سرنوشتی شوم خواهد داشت. هرگونه خواست جمعیِ خیر تولیدِ شر میکند.” این عبارتپردازی بیاساس ورد زبان لمپنها و بورژواهاست.
لمپنها طبق خاصیت ارتجاعیشان به عنوان اوباش در حمایت از سیستم، تمام قد علم میشوند و نه تنها ترویج بیتفاوتی سیاسی را میکنند بلکه خود نیز به هیچوجه در هیچ نوع سازماندهی سیاسی دستهبندی نمیشوند. حتا آن دسته از آنها که به ظاهر از نبود آزادیهای اولیه اجتماعی در رنجاند و فریادهای اعتراضشان در زیر پتو بلند است و حسرت وحدت مردم و اپوزیسیون را میخورند که این آزادیها را برایشان رقم بزند، درست در بزنگاه عملِ اتحاد، نقض تمام و کمال وحدتاند. حتا اگر وحدتی همه جانبه باشد. محافظهکاری و نقض وحدت مبارزاتی بزرگترین و بارزترین شاخصه ارتجاعی لمپن است.
ضرورت نوشتن مقدمه بالا اگر چه کوتاه و نارسا در ایراد کامل مفهوم، جهت پرداختن به مسایل پیشِ روی جنبش و مسایل اجتماعی و سیاسی کشور صورت گرفته است؛ که به بهانه از سرگیری سیاهبازی رژیم به عنوان انتخابات به آن پرداخته میشود. در وهله اول نگاه به تجارب و عملکرد این پدیده، یعنی پدیدهای به اسم انتخابات و نیروهای جاری و ساری در آن و نگرشی گذرا به ماهیت رژیم ضرورت مییابد. اگر چه در این باره بسیار گفته و نوشته شده و ماهیت رژیم هر بر هر انسانی که کمی از صداقت و آگاهی همراه دارد مشخص و عیان است.
از میان انقلابیونی که رژیم شاه را سرنگون کردند، در میان کشمکشهای جهانی و منافع ابرقدرتها در جنگ سرد و بر اساس روند پیشرفت و گسترش طبقات در ایران رو به رشد، قدرتهای حامی سرمایه جهانی و ارتجاع داخلی هماهنگ و یک صف خمینی را به قدرت نشانده و از این طریق طیفی از نیروها را که از منتهی علیه راست تا میانه دستهبندی میشدند به عنوان طبقه پیروز معرفی کرد. اگر چه این ماهیت ارتجاعی یک دست و تمام قد در برابر انقلابیون چپ ایستاده و آن ها را سرکوب و از صحنه قدرت سیاسی حذف کرد اما در درون خود دارای جبههها، باندها، دستهها و گروههایی بود که منافعی جدای از هم داشتند. زد و خورد و مبارزه درونی در جمهوری اسلامی از ابتدا تا اکنون منجر به ریزش بسیاری از نیروها و دسته ها و قرارگیری آن ها در جبهه اپوزیسیون شده است. تقریبا از میان تمام رییس جمهور و نخست وزیر و مقامات بالای رژیم از سی سال قبل همه به جز دو نفر که یکی ترور و دیگری رهبر دوم نظام شده است از بدنه قدرت ریزش کرده و گاها به عنوان معترض معنا شدهاند. این روند ریزش در هر دوره از میزان اقبال اجتماعی به رژیم به شدت کاسته است.
در چنین فضای زد و خورد و ریزش همواره نطقهای پرشور و مبارزات و افشاگریهای گاه ساختارشکنانه این گروهها و باندها علیه یکدیگر در میان مردم توهماتی را آفریده است. توهماتی که نهایتا با ظهور بخشی از نیروی رژیم به عنوان اصلاحطلب و با اصرار بر خطوط و اصول قانوناساسی و نظام و پیگیری نیروهایش، بیشترین توان سازماندهی و بسیج عمومی را در این میان نشان داده است.
ظهور و بروز عبایِ شکلاتی پس از 2 خرداد 86 و با شعارهای پیشروی “آزادی اندیشه و مطبوعات” و تلاش برای رفرم و بازگرداندن قانوناساسی که در دوران خمینی و بالاخص رفسنجانی کاملا به کناری نهاده شده بود، در جامعهای که اپوزیسیون و نیروهای مبارزاتیاش تمام و کمال قلع و قمع شده بود، نقطه امیدی میتوانست باشد. اما این نقطه امید با نشان دادن ماهیت واقعی خود و رژیم، با حمله به کوی دانشگاه و بسته شدن بسیاری از روزنامهها که در همان دوران آغاز به کار کرده بودند. با اوجگیری قتلهای زنجیرهای و… ناتوان و رنجور جز پشت کردن به همان آرمانها و سپردن عملی عنان مجلس و دولت به رقیب خود کاری کارستان نکرد. در نتیجه بیش از بیست میلیون رای مردم به اشکهای خاتمی که چون شمع ایستاده بود و از آتش نمیترسید، در دوران انتخاباتِ پس از پایان دوره وی حتا به میزان نصف هم به اصلاح طلبان نرسید و در آتش خود به پا کرده سوخت.
بورژوازی رفرمیست ایران به رهبری دلسپرده بود که تنها حرفهای زیبا میدانست و در همه لحظاتی که باید به حرفهای خودش عمل میکرد پا پس میکشید و میدان را به شبح بزرگی که زیر سایهاش پرورش یافته بود میسپرد. بورژوازی رفرمیست ایران خیلی دیر دریافت که رفرم در نظام مساوی با رفرم در باورهای خویش است، که هنوز تمام و کمال به نظام وابسته و وفادار بود و از این بابت بود که تحصن اکثریت نمایندگان مجلس بدون نتیجه و دیرهنگام نتوانست حکم حکومتی را بشکند.
بورژوازی رفرمیست ایران خیلی دیر فهمید که برای مقابله با ارتجاعی به آن شدت، باید خود ابتدا از مولفههای ارتجاعی خالی شود و ماهیتا نمیتوانست این چنین باشد و هنوز هم نتوانسته است و از همین بابت است که ارتش خیابانی مردم به حمایت از آن در اتفاقات 88 با ذکر هزینه بسیار نیز نتوانست نقش مهمی برایش ایفا کند. بورژوازی رفرمیست در برابر بورژوازی محافظهکار شکست خورده بود. بورژوازی رفرمیست هر جا که پایههای رژیم به تزلزل در آمد عقب نشست و ماهیت ارتجاعی خود را در بقای رژیم یافت. فرمول خیلی ساده بود رفرمیستها در برابر ارتجاعی که تمام و کمال به آن وابسته بودند محکوم به شکست شدند.
اما همان طور که گفته شد؛ رشد اقتصادی جامعه ایران در 50 سال اخیر و سیکلهای معیوب آن، اتکا به اقتصاد بازاری و غیر تولیدی متکی بر نفت، به همراه منافع اقتصادی باندهای حاکم و اوباش شان هیچگاه متوقف نشد و هم چنان با فراز و فرود در حال تکامل معیوب خویش است. هر علت معیوبی منطقا معلول معیوبی دارد و از همین بابت عمده قشربندی طبقات جامعه ایران در راه تکامل خود معیوب و سرشار از لمپن و در نتیجه ارتجاعی است.
اقتصاد وابسته ایران، سیاستهای اقتصادی ارباب را کم و بیش و به شکل سوبسیدی، کوپنی–سوبسیدی باز و نهایتا حذف سوبسید و پرداخت نقدی طی کرده و میکند و برای تغییر این روند نه تنها هیچ رییسجمهوری نقش موثری ایفا نکرده بل که اساسا برای تحکیم آن بسیار کوشیده است. سیستم اقتصادی جمهوری اسلامی نمیتواند خارج از خواستهای سیستم سرمایه جهانی باشد.
نسل محافظه کار اما به نغمه اتحادیه معنوی بورژواها و لمپنهای وابسته دلخوش کرده و رهایی خود را در افق شنا در این حوضچه میبیند. هر بازی انتخاباتی که دورهاش فرا میرسد بلندگوهای اتحادیه بانگ برمیدارند تا باقی جامعه را به عنوان قربانی باند فعلا حاکم معرفی کرده و تمام بار فشار و ناتوانی کلی سیستم را بر فرق کسی بکوبد که صرفا مجری تمام و کمال قانونهای حاکم بر سیستم بوده است. صرفا به این دلیل که دورانش تمام شده است. اما آیا باقی مانده اقشار جامعه این موضع را می پذیرد؟
در پاسخ به این پرسش باید پاسخی مثبت داد. چرا که اکثریت مطلق قشر باقیمانده به آریگویان به بلندگویان اتحادیه کذایی سالهاست که بدل گشتهاند و با نرمش صدای بلندگو نرم و با تهییج آن تهییج میشوند و همه این اصل را پذیرفتهاند که بد و بدتری وجود دارد که هربار تغییر میکند و این اصل کلی مورد قبول است که واژگونی این مناسبات غلط منجر به تولید مناسبات بدتری می شود.
اگر هاشمی رفسنجانی یک روز دزد و دارای صفتهای غیرقایل قبول دیگر است و همه جامعه قربانی او و خانوادهاش شدهاند و خاتمی خوب و قابل قبول است. اگر یک روز هاشمی و همه اصلاحطلبان و خاتمی بیکفایت و دزد و … و اصولگرایان خوباند و باید حکومت یکدست شود. اگر یک روز دیگر در حکومت یکدست، دوباره اصولگرایان مستبد و رای دزد و مال مردم خورند و اصلاحطلبان خوباند و هاشمی هم که آن همه بد بوده دوباره خوب می شود، پس حتما یک جایی از کار ایراد دارد.
این همان نکتهای است که نسل محافظهکار ایرانی سالهاست نمیتواند آن را باور کند یا نمیخواهد. چرا که تمام و کمال او نیز وابسته به بازاری است که در دستان همین اتحادیه است. مقاومت در برابر این فهم به جای مقاومت در برابر سیستم نهادینه شده است. این همان جعلی است که سالهاست سیستم دارد از آن سود میبرد و نسل محافظه کار دارد آن را پهن و پوش میکند.
انتخابات ریاست جمهوری سال 1388 که با آن فضاحت عظیم برای رژیم در دنیا همراه بود. نقطه عطفی بود تا حافظه تاریخی منجمد این قشر را به حرکت درآورد. مبارزهای که با آن تمام دنیا هنوز به چشمهای باز ندا آقا سلطان خیره است و به فجایع زندان کهریزک و … اما چشمهای قشر محافظهکار ایرانی به صفحههای فیسبوک و توئیتر خیره است و انگشتانش روی دکمه رفرش تا حضور هاشمی رفسنجانی در انتخابات تازه را جشن بگیرد.
حالا هاشمی دوباره خوب است و همه ما کمینه هشتسال قربانی حکومت وی نبودهایم و دزد هست که هست ولی بالاخره از بقیه بهتر است و تنها کسی است که میتواند جامعه را نجات دهد. بله اشتباه نخواندهاید، مینویسند نیاز آزادی و دموکراسی ثانویه و نیاز نان و خوراک و پوشاک اولیهاند و چشم بسته غیب میگویند. مینویسند تنها یک حکومت لیبرال میانه است که میتواند رهاییبخش باشد و بهترین گزینه هاشمی رفسنجانی است. ( فرض کنید که دزدی میخواهد جامعه ای را نجات دهد)
درد اینجاست که قبول کردهاند قربانیاند. قربانی بنیادگرایی احمدی نژادی و لیبرالیسم میانه هاشمی رفسنجانی رهاییبخش است. پس پیش به سوی حضور میلیونی در حوزههای اخذ رای. فراموشی تمام و کمال رخداد 88 و بازگشت به دوران انتخاباتی سال 1384، دقیقا در جایی که هاشمی رفسنجانی و احمدینژاد به مصاف هم میرفتند.
اما کسی از کسی نمیپرسد که بنیادگرایی و لیبرالیسم میانه یعنی چه؟ نیاز اولیه و رهاییبخشی یعنی چه؟ همه همصدا با بلندگوی اتحادیه بورژواها و لمپنهای وابستهاند تا برایشان عبارتپردازی کنند. به جایگاه حیوانی تنزلشان دهند که تنها نیازهای غریزیاش را مرتفع میخواهد.
حالا اگر کسی شبیه به نویسنده این نوشتار بنویسد که هرگونه شرکت در انتخابات پس از رخداد 88 خیانت است. با تزهای حقوقبشری که همه ملهم از ایدههای به (قول خودشان) ثانویه است، درسهای ضد خشونتشان را روانه میکنند. لفظ خائن را مربوط به حوزههای جرم و شر و جنایت میدانند. ادبیات گویندهاش را اپوزیسیونوار با ادبیات رژیم مقایسه میکنند و خودشان را ارضای مغزی میکنند که از خشونت جلوگیری کردهاند. درحالی که برگههای رایشان به نظام جمهوری اسلامی که آذین به خون نداها و … است در دستهایشان برق میزند و تصویر چشمهای باز ندا را نهایتا با انکار و بی اعتبار شمردن گذشته تاریخی و جدا کردن خودشان از آن فراموش میکنند تا ماهیت ارتجاعیشان را به شکل انحلالطلبانهای به نمایش بگذارند.
اتحادیه بورژواها-لمپنهای وابسته حتا از خودشان نمیپرسند، وقتی که بقیه اقشار جامعه را به عنوان قربانی فرض میکنند و ایده رهاییبخشی را در شرکت در سیاهبازی رژیم متجلی میبینند، آن اقشار را در چه شان و مقامی قرار دادهاند؟ وقتی به اپوزیسیون واقعی که مخالف شرکت در سیاهبازی است میتازند و ایده شر را در او مییابند از خودشان نمیپرسند که ما داریم از چه حمایت میکنیم؟
کدام یک از اینها احتمالا دریافتهاند که در تبلیغات مسلسلوارشان برای شرکت در انتخابات و رای به هاشمی به عنوان لژیون خیرخواه، انسان بیچاره و قربانی ناتوان، از این نگرش به ورطه حیوانیت سقوط کرده است و مدام دارد بازتاب داده میشود و وجدان خیرخواه و وظیفه مداخله در تصاحب و اختیار اینهاست.
اگر کسی از اینها نمیپرسد بگذارید پرسنده ما باشیم. ما که به جرات به اخلاقیات رادیکال مسلحایم و لفظ خیانت را با تمام بار منفیاش سزاوار کسانی میدانیم که دیروز در خیابان 88 بودند و امروز اوباش آن اتحادیه کذاییاند. بگذارید پرسنده ما باشیم و بدنهای فولادینمان را سپر تیرهای چوبین افتراهایشان کنیم. آنها که همواره و در تمام بحثهایشان میخواهند به ما بقبولانند که تمام و کمال مخالف سیستم موجودند و این روشهای مبارزاتی را مقطعی برمیگزینند اما تجربه ما از عمل آنها به روشنی میگوید که آنها تا مغز استخوان به سیستم وابستهاند.
بگذارید بپرسیم چرا مفهوم شر میان کاندیداها مدام عوض میشود و مدام خیر و شر به سوژه واحد اطلاق میشود اما عناوین و نقش شما اوباش اتحادیه همچنان پابرجاست؟ شما خیرین اجتماعی هستید و جامعه قربانی هرچیزی است که شما شر بپنداریدش. بگذارید ما از شما اوباش اتحادیه بپرسیم که چرا این شر هیچگاه کلیت رژیم را دربرنمیگیرد و همیشه میان جناحهای رژیم بازی میکند؟
بگذارید که ما از آنها بپرسیم که اگر شما سیستم موجود را ناکارآمد و ناتوان میبینید و میخواهید از شکاف میان باندهای رژیم حرکت کنید. برای ما روشن کنید که چرا اسفندیار رحیم مشایی را برنمیگزینید؟ اختلافات بنیادگرایی دینی و به خصوص نهاد رهبری و شخص وی با مشایی بیشتر است و زاویه انتقاد رحیم مشایی به نظام و اصول نظام تندتر است یا هاشمی رفسنجانی؟ اسفندیار رحیم مشایی که ممکن است رد صلاحیت شود و برای حضور در صحنه نیاز به اجازه رهبر نداشت از زاویه اختلاف برای این مشی سیاسی شما مناسبتر است یا هاشمی رفسنجانی که تا آخرین لحظه منتظر اجازه خامنهای ماند؟
بیشک اتحادیه بورژواها-لمپنهای وابسته، این موضوع را به خوبی درک کردهاند که شرایط فعلی نظام، شرایطی سرتاسر بحرانی و در سراشیب فروپاشی است. تحریمهای اقتصادی غرب دارد چرم از گرده طبقات ستمکش در ایران برمیدارد. ناتوانی اقتصادی سیستم در برابر این فشار علنا مشهود است و تمام راهکارهایش شکست خوردهاند. پشتوانه سرکوب سیساله ملت و خفقان عظیم، پتانسیلی است که با بالا رفتن فشار اقتصادی هر لحظه ممکن است امنیت بورژوازی را به هم بریزد و از کنترل آن خارج شود. درگیری میان جناحها و باندهای رژیم به حدی بالا گرفته است که ریزش دیگری از آن انتظار میرود و از همین بابت پشتوانه تودهای بیشتری را از دست خواهد داد.
همه این ها موقعیتی است که قطبنمای خامنهای، رفسنجانی، همه کاندیداهای شرکت کننده در انتخابات و اتحادیه بورژواها-لمپنهای وابسته را تنظیم میکند. همه یک اسم رمز را تکرار میکنند. کشور در خطر است. و مقصود از کشور چیزی جز نظام نیست. این را در نوشته اخیر ابراهیم نبوی در روزآنلاین نیز میتوانید ببینید وقتی مینویسد” در حال حاضر مساله کشور نه حقوقبشر است و نه دموکراسی، فعلا کشور نیاز به ثبات اقتصادی و سیاسی و امنیت دارد” و ده دلیل برای حضور هاشمی میچیند که نهایتا همه یک دلیلاند. رژیم را نجات بدهید! این تنها مسالهای است که همه این قشرهای منتفع را به هم مربوط میکند. قشرهایی که دامنهشان به اصلاحطلبان خارج نشین نیز رسیده است و گرنه هیچ دلیل دیگری برای کسانی که صبح تا شب دم از دموکراسی و حقوقبشر میزدند وجود ندارد که به این روز ناخوشایند گرفتار آیند. جز اینکه خانه خود را بر آب میبینند. به راستی که آنها به دلیل ماهیت طبقاتیشان نمیتوانند در اندیشه و عمل از نظم موجودی که رخداد در آن روی داده است بگسلند و درست به همان دلیل وفاداری شان را به وضعیت پیش از رخداد به نمایش می گذارند و خیانت به رخداد را تبلیغ میکنند.
—————————————————————————————————————————-
[1] – با الهام از عنوان مقاله آلن بدیو “بانکها را نجات بدهید، باقی فسانه است”