یکی از بحث های همیشه مطرح و پایان پذیرفته ، بحث تفاوت است بینِ شعر با نثر ، که از دیرباز همراه شاعران و شعرسرایی شان بوده و هست ؛ و به خصوص از زمانی شدید تر شده است که ما وزن عروضی را از شعر گویی مان اخراج کرده و خواستیم دستِ باز تری داشته باشیم ، تا شعر بگوییم و جز گفتن ِ شعر غمی دیگر ما را نه حاصل . اسیر ِ وزن و بی هوده گی نشویم و از وقتی _ که فکر می کنم این زودتر باید مطرح شده باشد _ که بیت بندی زیبای مساوی و موازی و برابر ِ هم نویسی کلا سیک را کنار گذاشتیم . و حتا وقتی این هر دو کار را با هم کردیم ، یعنی آمدیم بدون ِ وزن و آزاد نوشتیم و بعد زیر هم ، هم به این شکل و خیلی ها را فریب این متاع ِ فریبا دچار شد .
خیلی ها دچار توهم شدند و شده اند که شعر اگر ساده است چنین و چهره اش چنان است که زیر هم ، پس وزن هم که نمی خواهد ، بزنیم ! که هر خشتی به قالب اش سازگار خواهد شد. خواهد خورد . شاملو که خود سر منشاء این تجربه ی جدید بود ( یعنی حذف وزن از شعر وزیر هم نویسی آن ) و نیما ( که پیش از او تقطیع را بر اساس پیش نهادات اش بر هم زده بود )خود از تجربه های محکم بر پایه ی دانسته های علمی و به خصوص تجربی و با آگاهی کافی در این راه پای نهاده بودند.
حالا چرا به این بحث پرداختم : مدتی ست که مسئله ی تقطیع شعر و زیر هم نویسی آن دارد با ذهن من کلنجار می رود و بر عکس : در این زد و خورد رسیده ام به این نتیجه که تقطیع ِ درست و به جا ، جزء لا ینفک ِ یک شعر ِ خوب است و این را اگر از شعر ، شعری با جوهر ِ بالا هم بگیریم در واقع شعر را دچار نقصی بزرگ کرده ایم . زیرا تقطیعِ درست در روند ِ عینیت پذیری و کمک به درک و خوانش ِ درست ، مخاطب را بزرگ ترین راه نماست .در ضمن جز نظم آفرینی و جانشینی و هم نشینی درست ِ کلمات در شکل صوری ِشعر باید در ایجاد موسیقی ، عینیت پذیری و مهم تر از همه تفاوت و تمایز میان شعر و نثر نقش ایفا کند . ضمنا” در توالی ِ محتوا ، ایجاد تصاویر پیاپی و پی گیری روند معنا یکی از عامل های بسیار مهم است .
این درست که می گوییم در هر نوشته ای شاعرانه گی مد ِنظر است و غنای آن ، آن نوشته شعر نیست ، بل که معیار تمایز میان این دو – یعنی میان شعر با نثری که شاعرانگی دارد – نوع زبان و شکل بیان و حالت لحن و فرم انتقال است . اما تقطیع در همه این ها نقش اساسی و کلیدی ایفا می کند . تا چه بسا نثر های شعر گونه ، پلکانی زیر هم نوشته شده و به شکل و نام شعر به خورد ِ مخاطب رفته است و چه بسا گفتار پوچ و بی معنی و تهی که در زیر عنوان شعر به این شکل ؛ و اهل فن در این راه چیزی را که دست گیر ِ مخاطب کرده اند ، گریزش ِ او ست از شعر . اگر رَم اش نداده اند ، به رامِش هم نرسانده اند و در راه آگاهی دادن هم _خوش بختانه ! _ دچارِ سوءِ تعبیرش کرده اند .
توی ِ همین فکر ها بودم و مردد در این که چگونه شروع کنم و از اتفاق به نوشتاری از دوستِ عزیز _ هیوا مسیح _ که در آخر ِ یکی از کتاب هایش هست دست پیدا کردم و دیدم که خوب بهانه ای شد برای دست بردن به قلم و تا آن چه را که در سر دارم ، پیاده کردن ، اگر بتوانم . هیوای عزیز در این بررسی اش به نقد ِ نوع تقطیع ِ شعر در چند دهه ی ِ اخیر می پردازد و در آخرپیش نهاد ِتازه ای را هم ارائه می دهد که بسیار فابل تامل است . ما به ادامه به بررسی با دامنه های بیش تری خواهیم پرداخت .و سعی می کنیم که پیش نهاد دیگری را برای تقطیع ارائه کنیم که در آن امکانات بصری و فاصله گذاری حرفه ای تر و عینیت پذیر ترند . به همین خاطر گاه مجبوریم که کم و بیش به جملات هیوا درآن نوشتار اشاره کنیم وسعی کنیم که از آن فرا رَوی کرده و نوعِ پر امکان تری را برای تقطیع ارایه دهیم ، و این نیاز حس می شود که ما پس از هشتاد سال از عمر شعر سپید مان که می گذرد ، هنوز تقطیعی را براساس ضوابط و ارکان ِ درست نداریم و آن چه هست تجربی ست . و چون شاملو و نیما در تقطیع به شعر اروپایی ودنیا هم نظر داشتند و کما بیش ما داریم کپی آن ها را بر می داریم ، نیاز به این هم هست که ما نوعِ اینجایی شده ی ِ این تقطیع را بر پایه ی تجربه ی هشتاد ساله یِ شعر مان پی افکنیم و به جای این که هم دیگر را به واپس گرا و متحجر و یا به گزافه گو و نادان متهم کنیم . کمی به کاری که می خواهیم بکنیم فکر کنیم ، و در راه فکر کردن بیش تر بکوشیم تا حرف زدن های بی هوده و اعلام بحران و … و البته امیدوارم که خواننده ی عزیز این نوشتار را جزم گرایی و مطلق انگاری نداند و اعلام می کنم که این تقطیع پیش نهادی فقط برداشت من از تمام شعرهایی ست که با تقطیع های متفاوت در طول ِ شعر سرایی پس از شاملو خوانده ام و اضافه می کنم که در ورای ِ خود دست باز مولف را دارد و مولف ممکن است در راستای اهداف خود نوع های مختلفی از آن را به کار گیرد . مثلا” گیوم آپولینر به نوع خود استفاده کند ( از تقطیع) و چه می دانم دیگران هم به نوع خود ! اما این نوع ها باید در شکل و ایجاد ارتباط بصری و لحنی بیش ترین کارکرد را از نوع دیگر داشته باشند و برای نمود ِ این مساله فاکتور دیگری را به جز تقطیع مد نظر نداشته ام . ارزش هر شعر را محفوظ نگه داریم .
بهزاد خواجات
آسیاب های بادی اگر
به تعمیر تن دهند
تنفس شگرد می شود ،
آب شگرد می شود و نان هم …
و شکل موزیکال ِ این موقعیت را
زیر پل الله وردی خان
رهگذری « دپرس » اجرا می کند
با حنجره و دیگر اعضا
تا نطفه هم تلو تلو در کمرش
می خور که به زیر گل …
و باقی قضایا
اما زیر بار نمی رود هیچکس
تمیز شانه خالی کرده آسیاب ، این باد
( که معتقد است وزیدن
از میری هیچ کم ندارد )
این مرد ِ زیر پل که به ضرورت
سی سال دیگر هم کما فی السابق می ترکد که :
آخر چه ؟
چه می کنند با عینک من
بعد از آن که بمیرم ؟
2 – حافظ موسوی
به خاطر گل ِ روی شما
که فکر می کنید ناموزونی دنیا
به خاطر شعرهای ماست
از فردا دیگر شعر نمی نویسیم
اما بگذارید خاطره ای برای تان نقل کنم :
بچه که بودم روبه روی خانه ی ِ ما جنگل ِ تنکی بود
چراگاه بزهای مردم آبادی
تا این که یک روز سازمان جنگلداری
دستور داد که مردم بزهایشان را تعطیل کنند
و بعد موی بز و بوی قرمه بود که آبادی را پر کرد
اما جنگل رو به روی خانه ی ما
هنوز هم همان طور تنک مانده است .
البته آسمان هم که به زمین نیامد
حالا بز نشد ، گوسفند
اسب هم که از قدیم گفته اند حیوان نجیبی است
خواهش می کنم اشتباه نفرمایید
این یک قیاس مع الفارق است
وگرنه شعر کجا ، بز کجا ؟!
3 – گراناز موسوی
پوست می اندازم
در فصل اتصالی سیم های رابطه
برق از چشمانم می پرد
و شمیران تن ات دیگر
شمشادم نمی کند .
در خطوط ناشناس کف ات
بید بید می لرزم و
دلم گم گم
گم تر از حشره ی بی ربط
از حاشیه می رود .
4 – آذر کیانی
سلام
اول بگویم
این پاکت خالی ست
و تو نمی خوانی
خلاصه شده ای آنقدر
که دیگر در خوابم پیدا نمی شوی .
پیراهن زمین عوض شده
وتمبر باطله
هنوز عکس ماه است
که چمدان بسته
و روی خودش ایستاده است .
کوچه از دیروز خالی ست
و خاک و خاطره
تیر چراغ را بالا نمی روند
این پاکت خالی راست می گوید
که دیگر کسی خودش را
در من جا نگذاشته است
و این تنها اتفاقی ست
که اداره ی پست رسمأ اعلام کرده است .
5 – فریاد شیری
از این بهتر نمی شد مرد
که تو خوابیده بودی
و کنار ِ خواب ات
همان ریخت و پاش های همیشه :
لیوانی تا نیمه چای تلخ
زیر سیگاری نیمه پر
کتابی نیمه باز
و دری …
اگر این درِ لعنتی هم تا نیمه باز می شد
حالا تو بیدار بودی
و در انتهای ِِ این برج
دست ات از دیوارهای محض می گذشت
از این بهتر نمی شد خوابید
که تو مرده بودی
میان آن دیوار های اجاره ای
و کنار ریخت و پاش های همیشه ات :
لیوانی خالی
زیر سیگاری پر
کتابی تاق باز
و دری بسته
که کلیدش را در خواب هایت گم کرده بودی .
6- شمس لنگرودی
باران شام گاه
وستاره ها
که به نشتر باران می ترکند .
در نور سرد نئون
تراوش خون است
خونی تباه شده
چون خون ِ تو
و باد
باد ِ سفید ِ سیمانی
عابران و پرندگان را
به مجسمه ای بدل خواهد کرد .
7 – هر مز علی پور
چه شکلی ست . ممکن نیست بشنوید
آن ساعت نخستین که می پرد میان ِ حرف هایم
کمی این شکلی ، قشنگ تر ولی . رفت
از روی آنتن . می آید باز اما
در چشم های من امروز چه می نشیند ؟
کدام ماه ِ این تابستان بی انصاف است ؟
من الان کجا هستم ؟
تا خانه ام
چند ایستگاه ست؟
تصمیم نه با من است نه با آن که آن طرف خط
گوش خوابانده روی خط . ای بگویم خدا کی را از روی زمین بردارد
یک مرتبه پرت می شود حواس من . می رود یک مرتبه
8 – هیوا مسیح
همین که باد
بیاید و بگذرد
ازکنار ِ پنجره ام
با بویی
یا آوازی از دور
مرا بس
از این همه باد های جهان .
همین که ابر دور شود
تا یک لحظه ماه را ببینم
مرا بس
از این همه نور بی کران .
همین که نگاه ام کند
این پرنده که آرام
نشسته بر تاک پشت ِ پنجره ام
وقتی عاشقانه نگاه اش می کنم
مرابس
از این همه نگاه پریشان
که می بینم هر صبح
تا غروب
9 – مهرداد فلاح
«من » توی ِ هچل افتاده بود
داشت تقلا می کرد
هی بالا
هی پایین
و آسانسور … زده بود به سرش
خیال نداشت اصلأ که بایستد
یعنی آن سوی زنگ خطر هیچ کس نبود ؟
« من » کفرش در آمده بود
هی داد
هی فریاد
و مشت پشت مشت که به دیوار …
حالا از این داستان سال ها می گذرد
و من از یاد برده ام که «من»
به کجا می خواست برسد
هر وقت که برای آینه آن را تعریف می کنم
به قهقهه در می آید
خدای من
پس این آسانسور کی می ایستد؟
10 – کسرا عنقایی
جمجمه ی دریا
شکسته است ،
فسیل موج ها به سوی من می آیند
ومن به یاد می آورم
موجی که اکنون ماسه های زیر پایم را می رباید
هزاران سال پیش
پاهای انسانی را در بر گرفته بود
که رو به دریا
گریست .
بر موجی لب می نهم
ولبان زنی را می بوسم
که روزی در بنارس
آب را بوسید.
جام کهن
در جمجمه ی دریا
هنوز طعم شوکران می دهد .
بال های دریا را به دست می گیرم
و از مرگ
می گریزم
11 – علی عبدالرضایی
در کلاس هایی که دارم
دست هایم را از پنجره پرتاب می کنم
تکه ای از لب را بر می دارم
و بر پیشانی تو می گذارم
در شعرهایی که می گویم
همیشه هستی تو
میز را که می چینم
همین روبه رو می نشینی
و هی مکث می کنی
چه کرده ام این جا
شاید آن جا نشسته باشی غریب
و دستمال به روی عکس می کشی
یا در ادره پشت مانیتور
همین طور به من فکر می کنی
(از درس هایی گه می دهد
شب را چگونه بیرون می کند ؟
در شعرهایی که می گوید
آیا هنوز آن رو به رو نشسته ام
میز را که می چیند !؟)
ارزش شعرهایی که برای مثال آمده محفوظ است و قصد ما توجه دادن شما به نوع سطر بندی هاست . با کمی دقت پیداست که در خیلی جاهای این اشعار فقط زیر هم نویسی صورت گرفته است و اساساً چیزی به عنوان تقطیع در مراحل سرایش مورد نظر نبوده یا اگر بوده بر حسب عادت بوده و کم به آن دقت شده است.
هر اتفاقی که در قالب زبان نوشتار بگنجد و یا به بیان در آید ، به گفتاری روایی بدل خواهد شد و در راه ِ رسیدن به روایت به نوع هنری فیلم و نمایش به عنوان ساختار روایتی که برارتباط مستقیم مخاطب با تصویر (چشمی ) و شنیداری (گوشی) استوار است و چون تصویر و نمود واقعیت از جلوی چشم مخاطب می گذرد و او صدای آفرینندگان موقعیت را می شنود ، خود آفریننده را می بیند ، و موقعیت را حس می کند . پس نمود ، عینی تری را درک کرده و در گیر و در ارتباط مستقیم با فضا می شود . حالا گنجاندن اتفاق در بیان وزبان به خصوص در ساختار شعر جز با ذهنی شدن امکان پذیر نمی باشد و مولف برای ارتباط بیش مجبور به ساختن تصاویری در قالب زبان است که در حال بیان گری و انتقال نمود واقعیت را به خواننده منتقل می کند . اما این واسطه یعنی زبان که خود امری ذهنی ست به او کم تر این امکان را می دهد ، یعنی در این جا تصویر مثل تصویر در نمایش و فیلم نیست که از مقابل چشم عبور کند بل که از زبان می آید ، از تخیل و در ذهن عبوری دارد . جوری که باید چشم هایت را ببندی و بعد نمود تصویر را خیال کنی . پس در این میان توالی تصاویری که می آیند وپیاپی هم قرار گیری شان با حفظ روند معنایی بر عهده ی قالب بندی و تدوین خواهد بود ، و این تدوین که روایت را منجر می شود در فیلم همان تقطیع است که در شعر این امر مهم را بر عهده می گیرد .
هیوا می گوید : ” تقطیع نوعی دعوت به سکوت در انتهای سطر و آغاز صوت در سطر بعدی و سکوت دوباره در انتهای سطر و … است . که در نهایت باعث ریتم شده ، با تاکیدهایش شنیدنی و دل نشین شده ، معنا ها را به مخاطب منتقل می کند .” و درست می گوید : البته ما کمی از این فراتر خواهیم رفت و خواهیم گفت : تقطیع ِ درست نوعی ار دعوت به دیدن است و در آن باید از تمام ِ فضاها یِ سطر و نشانه گذاری ها استفاده کرد تا یک جمله و جمله های مربوط به هم در فاصله گذاری های ِ درست ، اجازه ی ایجاد ِ تصویر ذهنی و تخیل را به مخاطب بدهد و حتی الامکان تصویر تمام شده را در سطری بگنجاند تا سطر بعد با آغاز بیان و صوت آغازگر تصویر دیگری باشد و در نهایت باعث ایجاد موسیقی و ریتم و با فاصله گذاری هایش ، عینی تر ف قابل درک تر و خواندنی تر باشد .
هر چند که ممکن است با طرح پیش نهاد تقطیع ِ درست ، دوستانی این را ابراز کنند که به لحاظ ساختاری هیچ تفاوتی میان تقطیع قبلی و تقطیع جدید نمی توانیم فرض کنیم . فقط فرم نوشتن است که فرق می کند، اما واقعیت این است که در ظاهر قضیه ممکن است تفاوتی را احساس نکنند اما مطمئناً در روند تاویل و معنا پذیری در واقع فرآیند های ادراکی در حال خوانش و پس از خوانش مهم ترین نقش را ایفا می کند . یعنی قابلیت درک درست از موقعیت را برای خواننده فراهم می آورد و برای مخاطب کافی ست تا پیوستگی میان نوشتار و خوانش را رعایت کرده باشیم . تا وی در ادامه به باز آفرینی فعالانه ی تصاویر و سپس معنا ها بپردازد و از این راه به امکان درک به تر نزدیک شود .
از نظر من کسانی که به تقطیع درست در شعرشان وقعی نمی نهد و از این راه به کام جویی خود از ادبیات و تخریب آن می پردازند ضمن این که در پرورش مخاطب هایی ساده خواه و کم دقت همت نهاده اند به روند گریز مخاطب ها نیز سرعت بخشیده و در راه فریب عده ای دیگر از مخاطبین هستند ، در سه گروه جای می گیرند : 1 – کسانی که از روی عادت و پیشینه به زیر هم نویسی عادت کرده اند و اصلاً هم به نوع تقطیع فکر نمی کنند و مهم برایشان فقط سرودن شعر است 2 – آن هایی که قصد دارند با نوعی حقه بازی و فریب ، گویه های شان را در نوع نوشتاری زیر هم و شعر گونه برای مخاطب جلوه دهند ، در حالی که نیست و اینان جز فریب کارانی بیش نیستند . 3- مطلق انگارها و آن ها کهخود را جانشین بلا فصل نیما و شاملو می دانند و معتقدند که نیما و شاملو را خوب فهمیده اند و آن چه را اریه می دهند عین درستی و مطلق شعر است ، و دیگران نیما و شاملو و تجربیات این ها را نفهمیده اند و گرنه این گونه می نوشتند . پس این سه گروه خیانت کارانند به شعر و ادبیات .ئ گروه اول به خاطر نادانی و سهل انگاری و نداشتن تفکر و پی روی ِ کورکورانه ، گروه دوم به خاطر حقه بازی و فریب کاری ، گروه سوم به خاطر مطلق انگاری و نادانی وتن ندادن به تجربیات جدید .
در واقع ، مشخصه ی بارز این نوع جدید تقطیع است که خواهان فرم جدیدی در کتابت شعر به عنوان ِ کتابت درست و تئوریزه شده در راستای ساختمان متن و حاصل از تجربه های پیش از خویش است که ملال ِ درک نادرست از شعر رابرای خواننده از بین خواهد برد و سلف جدید مولف و خواننده آگاه را پرورش خواهد داد و نسبت به نیاز زمانه ( که حس می شود پس از هشتاد سال از شعر ِ نو نیاز به نوعی تقطیع آگاهانه است ) بازتابی و ضرورت اش احساس شده است .
نسل جدید شاعران و منتقدان ، اکنون آگاهانه ، جزء نگرانه و متفکرانه به شعر و ادبیات می نگرند و با این که تجربه های مفید گذشته گان را در چنته دارند، ازتقلید کور کورانه می پرهیزند و هرگونه سهل انگاری ، بی دقتی و … در شعر را نخواهند پذیرفت و آن را با افشا گری و رسوا گری پاسخ خواهند داد چرا که معتقدیم هر کس که خود شعر می گوید باید متفکر و فیلسوف شعری هم باشد . برای مثال بازهم شما را به خواندن شروع شعری دعوت می کنم که شعر زیبایی هم هست و از احمد رضا احمدی این بار :
من انتظار نداشتم
با این برف محض
روبه رو شوم
من انتظار نداشتم
با این عشق محض
رو به رو شوم
این مرغان خفته در لعاب ِ کاشی ها
به ما اعلام می کنند
این عشق ِ محض
در آن برف محض
آب می شود.
اگر
بدانید
که من چگونه
تاک را سوختم
در روز آدینه دیدم !
حتا فرصت نبود
آن عشق محض را
انکار کنم .
البته من درست نمی دانم این سهل انگاری ها از کجا شروع شده و تا کجا ادامه پیدا خواهد کرد و بالاخره ما کی دست از سرش بر خواهیم داشت . دوست عزیز کم نیست از این گونه مثال ها در نشریات و ژورنال های امروز کشورمان ، سهل انگاری ، نادانی و عدم تفکر و فلسفیدن شعری و هم چنین فریب کاری و مطلق انگاری کم نیست و محکوم کردن دیگران ، ما ساکت نشسته ایم ؟!
دو باره برگردیم به همین شعر دقت کنیم . چه نیازی ست که ما هر کدام از واژه های «اگر» و «بتوانند» و ترکیب واژگانی «که من چگونه» را در یک سطر قرار دهیم . از این نوع تقطیع قرار است چه چیز را ثابت کنیم . چرا باید جمله ی «اگر بدانید که من چگونه تاک را سوختم» را در چهار سطر بنویسیم ، تا این پاره ها را بعد مثلاً بعد به عنوان شعر بخوانیم شان . البته شک ندارم که این شعر از شعرهای زیبای احمدی ست ولی آیا باید ارزش اش به این راحتی زیر سوال برده شود ؟ شاید به تر بود که احمدی حداقل این شعر را این گونه می نوشت: (البته ما هنوز تقطیع پیش نهادی مان را ارائه نداده ایم)
من انتظار نداشتم با این برف محض روبه رو شوم
من انتظار نداشتم با این عشق محض روبه رو شوم
این مرغان خفته در لعاب کاشی ها به ما اعلام می کنند
این عشق محض در آن برف محض آب می شود
اگر بدانید که من چگونه تاک را سوختم
در روز آدینه دیدم
حتا فرصت نبود آن عشق محض را انکار کنم .
اما احمدی انگار می خواهد با این گونه پراکنده نویسی ها به مخاطب حس منتقل کند و با مکث ها و جداسازی ها وی را وادار به تفکر کند ، و خوب در واقع او نمی خواهد از ظرفیت های سطر استفاده کند و با جدا سازی ها و فاصله گذاری های سطری همین عمل را حتا بدون به هم زدن توالی جمله و تصویر در نوع تقطیع اعمال کند . تقطیع پیش نهادی ما برای این شعر به این شکل خواهد بود :
من انتظار نداشتم با این برف ِمحض رو به رو شوم
من انتظار نداشتم با این عشق محض رو به رو شوم
این مرغان ِخفته در لعاب کاشی ها به ما اعلام می کنند :
این عشق محض در آن برفِ محض آب می شود
اگر بدانید که من چگونه تاک را سوختم
در روزِ آدینه دیدم :
حتا فرصت نبود ان عشقِ محض را انکار کنم .
سطر اول یک جمله ی کامل است که جهت تاکید و تفکر و دادن فضای تخیل آزاد به مخاطب فاصله گذاری شده است . برای جمله و تصویر بعد باید به سطر بعد برویم چون جمله ی اول و ارایه ی تصویر در جمله ی اول به پایان رسیده است و جمله ی دوم هم با همان ساختار و فاصله گذاری در سطر بعدی قرار می گیرد. نکته ی قابل توجه این جاست که اگر دقت کرده باشید، عمل ِ رو به رویِ هم قرار گیری و رو به رو شدن در سطر هم اتفاق می افتد نه فقط در معنا و تصویر ، یعنی «من» با «برفِ محض» رو به رو می شود و این دو رو به روی هم قرار می گیرند و در سطر دوم هم «من» با «عشقِ محض» روبه رو می شود (رو به رویی هم در سطر قرار می گیرند) و این امر در راه ایجاد ارتباطِ مستقیم با تصویر و درک به تر موقعیت مادی کلام و شعر بسیار تاثیر گذار است . بالفعل می کند تصویر را در مادیت ، نه بالقوه در معنا.
در سطر ِسوم موقعیت گوینده جوری ست که دارد گزارش می دهد و تازه از زبان مرغان خوابیده در لعاب کاشی ها ، پس ما از علامت ِ (:) استفاده کردیم و گویه یِ مرغان کاشی ها را به نشانه ی ِ صدای متفاوت از میان ِ سطر آغاز کردیم تا فهم و درک صدای دیگری راحت تر باشد و همین طور این نوشتار را به نمایش گذاشتیم ، البته مولف و مخاطب آگاه است که در آخر درباره ی ِ این پیش نهاد نظر خواهد داد و ارجحیتِ نوع ها را بر یک دیگر درک خواهد کرد .
تا این جا فکر می کنم که این توضیحات کافی ست؛ چه ، که اشاره ای مخاطب ِ توان مند را کافی ست . فکر کرده ام که پرداختن به مثال هایی که آورده ام به تر باشد و در بین آن ها تو ضیحات ِ لازم را اضافه خواهم کرد .
آسیاب های بادی اگر به تعمیر تن دهند
تنفس شگرد می شود آب شگرد می شود و نان هم …
و شکل ِ موزیکال ِ این موقعیت را :
زیر ِ پل الله وردی خان رهگذری «دپرس» اجرا می کند
با حنجره و دیگر اعضا تا نطفه هم تلو تلو در کمرش
می خور که به زیر ِگل و باقی یِ قضایا
اما زیرِ بار نمی رود هیچکس
تمیز شانه خالی کرده آسیاب
این باد:
(که معتقد وزیدن از امیری هیچ کم ندارد)
این مرد ِ زیر ِ پل که به ضرورت سی سال ِ دیگر هم
کمافی السابق می ترکد که : آخرچه؟
چه می کنند با عینک ِ من
بعد از آن که بمیرم ؟
خواجات در تزریق لحن به زبان موفق است و لحن را طوری در نوعِ بیان اش می گنجاند که خواننده ی ِ شعرش مجبور است همان طور که او می خواهد ، شعر را بخواند و البته پیداست که این در تمام نقاط شعرش تقسیم نشده است . تقطیعِ پیش نهادی به این شعر ، امکان توالی ِ جمله ها و جلو گیری از پاره شدن ساختار جمله را می دهد و در ضمن به تمامی تصاویر کوچک و بزرگ (فرعی و اصلی)اجازه ی حضور درست در جای خود و پیش روی ِ تصویر به تصویر و آرام آرام و با تامل را به مخاطب می دهد .
اگر تقطیع در کل را برابر با با تدوین در فیلم ببینیم پس هر سطری باید حامل نما و فضایی باشد که از میزانسن های مختلفی تشکیل شده است و چرخش های دوربینی تصویری که ما در تقطیع ِ سطر به این ها هم به صورت فاصله گذاری از یک دیگر دقت می کنیم . مثلا” به پیش روی ِ زمان و نسبت اش با سوژه ِ مورد نظر راوی دقت کنید . در تقطیع جدید ما روند گذشت زمان و تاکید بر بازه ی ِ زمانی را به شکلی محسوس پیش بینی کردیم و جا را برای تفکر و آماده سازی بستر اتفاق فراهم ساختیم . طوری که پس از جمله ی ِ «این مرد زیر پل که به ضرورت»فاصله را گذاشته ایم تا هم برای مکث و قطع و وصل صوت آماده شویم و هم در این مکث جایی را برای گذاشتن«سی سال ِ دیگرهم» باز کنیم و حالا این جا ست که به سطر بعدی می رویم تا «کما فی السابق»که معنی ِ «چنان که گذشت»می دهد را در سطر بعدی داشته باشیم و بگوییم چنان که در سطر قبل گذشت یا هم چنان همان طور که بوده و با کمی فاصله بازهم برای ایجاد این تخیل «می ترکد که» را با علامت ِ(:) می آوریم و صدای پرسوناژ (سوژه) را هم وارد می کنیم « آخرچه؟» . خوب مشاهده می کنید که توالی روایت آرام است و با مکث های ایجاد شده در تقطیع آرام تر و قابل لمس تر می شود و حتا همان لحنی هم که خواجات به اثر تزریق کرده است پررنگ تر به نظر می آید . هرچند که خواجات خود با اشراف براین نکته در این روند کوشیده و با جا به جایی نحوی «اگر» در سطر اول سعی در آرام پیش بردن و تزریق لحن هم داشته است .
پوست می اندازم در فصلِ اتصالی سیم های رابطه
برق از چشمانم می پرد و شمیران ِ تن ات دیگر شمشادم نمی کند
در خطوطِ ناشناسِ کف ات بید بید می لرزم و دل ام :
گم گم
گم تر از حشره ی بی ربط از حاشیه می رود .
«پوست می اندازم در فصل اتصالی سیم های رابطه» جمله یِ کاملی ست که در رکن ِ فعل ِ آن جا به جایی را اعمال کرده ایم ، یعنی فعل را به ابتدای جمله آوردیم . به همین خاطر است که ما هم در تقطیع جدید هر دو بخش جمله را در یک سطر آوردیم و از پراکنده نویسی جمله جلوگیری کرده ایم ، و همین طور در سطر دوم ، دو جمله ی متوالی را گنجانده ایم . چون حرف ِ ربط ِ «وَ» در میان قرار می گیرد و جملات را همراه با هم می کند . جمله یِ آخر را در سطرِ آخر و از میان ِ سطر گنجاندیم چون جمله ی ِ بالا ناتمام مانده بود و نوع ِ جمله طوری ست که اگر دقت کنید موقعیت قضاوت راوی را عوض می کند ؛ ما از فعل ِ «می لرزم» با شناسه ی اول شخص به فعل «ازحاشیه می رود» سوم شخص رسیده ایم .
سلام
اول بگویم ! این پاکت خالی ست
و تو نمی خوانی
خلاصه شده ای آن قدر که دیگر در خواب ام پیدا نمی شوی.
پیراهن زمین عوض نشده و تمبر باطله هنوز عکس ماه است
که چمدان بسته و رویِ خودش ایستاده است .
کوچه از دیروز خالی ست
وخاک وخاطره تیر چراغ رابالا نمی روند
این پاکت خالی راست می گوید که:
دیگر کسی خودش را ئر من جانگذاشته است
واین تنها اتفاقی ست
که اداره یِ پست رسما” اعلام کرده است .
فرمِ انتقال و لحنِ بیان در این شعر به خوبی نمایان است . جوری که مولف می خواسته از فرم نامه نگاری استفاده کند و باد وارد کردن لحن نوشتن نامه و پردازش هایی چون پاکت ، تمبر ، اداره ی پست و … حتما” همین فرم و ساخت را می خواسته پیاده کند . پس در روند ِ نگارش هم باید به عینه این فرم قابلِ دیدار باشد . پس ما در نوع تازه تر ، نوشتن این شعر را آن گونه پیش نهاد کرده ایم .
از این بهتر نمی شد مرد که تو خوابیده بودی
وکنارِ خواب ات همان ریخت و پاش های همیشه:
لیوانی تانیمه چایِ تلخ
زیرسیگاری نیمه پر
کتابی نیمه باز
ودری…
اگر این درِ لعنتی هم تا نیمه باز می شد حالا تو بیدار بودی
و در انتهای این برج دست ات از دیوارهای محض می گذشت
از این بهتر نمی شد مرد که تو خوابیده بودی
میان ِ آن دیوارهایِ اجاره ای و کنار ِ ریخت و پاش های همیشه ات :
لیوانی خالی
زیر سیگاری پر
کتابی تاق باز
ودری بسته
که کلیدش را در خواب هایت گم کرده بودی .
*****
باران ِ شام گاه و ستاره ها
که به نشتر باران می ترکند
در نور ِ سرد ِ نئون تراوش ِ خون است
خونی تباه شده چون خونِ تو
و باد بادِ سفیدِ سیمانی
عابران وپرندگان را به مجسمه ای بدل خواهد کرد .
*****
چه شکلی ست؟ ممکن نیست بشنوید
آن ساعت نخستین که می پرد میان ِ حرف هایم
کمی این شکلی قشنگ تر ولی
رفت از روی آنتن
می آید باز اما
در چشم های من امروز چه می نشیند ؟
کدام ماه این تابستان بی انصاف است ؟
من الان کجا هستم ؟
تا خانه ام چند ایستگاه ست ؟
تصمیم نه با من است نه با آن که آن طرف
گوش خوابانده روی ِ خط
ای بگویم خدا کی را از زمین بردارد
یکدفعه پرت می شود حواسِ من می رود یک مرتبه
*********
همین که باد بیایدو بگذرد از کنارِ پنجره ام
با بویی یا آوازی از دور مرا بس از این همه بادهای جهان
همین که ابر دور شود تا یک لحظه ماه را ببینم
مرا بس از این همه نور بی کران
همین که نگاه ام کند این پرنده که آرام نشسته بر تاک پشت ِ پنجره ام
وقتی که عاشقانه نگاه اش می کنم مرابس
از این همه نگاه پریشان که می بینم
هر صبح تا غروب
***********
من توی ِ هچل افتاده بود داشت تقلا می کرد
هی بالا
هی پایین
و آسانسور… زده بود به سرش
خیال نداشت اصلا” که بایستد
– یعنی : آن سوی زنگ خطر هیچ کس نبود ؟
من کفرش در آمده بود هی داد هی فریاد
و مشت پشتِ مشت که به دیوار …
حالا که از این داستان سال ها می گذرد
و من از یاد برده ام که من به کجا می خواست برسد
هروقت که برای آینه آن را تعریف می کنم به قهقهه در می آید
خدای من ! پس این آسانسور کی می ایستد ؟
***********
جمجمه ی دریا شکسته است
فسیلِ موج ها به سوِ من می آیند
و من به یاد می آورم
موجی که اکنون ماسه های زیرِ پایم را می رباید
هزاران سال پیش:
پاهای انسانی را در بر گرفته بود که رو به دریا گریست .
برموجی لب می نهم و لبان زنی را می بوسم
که روزی در بنارس آب رابوسید
جامِ کهن در جمجمه ی دریا هنوز طعم ِ شوکران می دهد
بال های ِ دریا را به دست می گیرم و از مرگ می گریزم .