تحشیهای بر موخرهی رفته بودم به صید نهنگ علی باباچاهی
الف :
این روزها( که دیگر نه البته وشاید هم کم تر ) در محافل روشنفکری و مطبوعات کشورمان به بحث ظاهرا” داغ در گذشته ی ِ ، « پست مدرنیسم » پرداخته می شود و هر که از سر عقل و دانش و از سر ِ تعصب و رگ ِ گردن به موافقت و مخالف ات با آن می پردازد و بعضی ها هم البته پُزِ روشنفکری شان شده مقوله ی ِ پست مدرن که گاه و بی گاه فقط کلمه اش را بر زبان رانده بدون این که درک اش کنند . خوش حال ام که بالاخره برخی افراد هم پیدا می شوند که به دور از ابهام و ایهام گرایی های فلسفی و از سر دغدغه های هنری و ادبی سعی در ساده و روشن جلوه دادن و اجتناب ناپذیر بودن جریان دارند ، از جمله همین دوست و سرور ارجمند،جناب شاعر منتقد علی بابا چاهی عزیز که همیشه دغدغه های روز را داشته و سعی کرده از این راه بل که روشن گری هایی هم کرده باشد و از موخره ی ِ این کتاب به آن کتاب بعدی موقعیت جدیدی را مطرح کند که شاید توجه ها ها را جلب کرده باشد . با ارج زحمات اش موافقم و سپس می روم بر سر ِ نکته هایی که گمان دارم آقای باباچاهی از دیدی متفاوت به آن ها نگاه کرده است و شاید هم متفاوت تر !
پست مدرنیته البته نه مقوله ای تنها درک کردنی ست ، بل که موقعیتی است اجتناب ناپذیر . یعنی پیش می آید . اتفاق است می افتد و بعد، چه درک اش کنی و چه نکنی آمده است و تبعات اش هم فراگیر است . چون موقعیت است و در موقعیت قرار گیری هم طبعا” طبعاتی دارد که بر همه ی جوانب ِجوامع تاثیر گذاری اش را به ثبوت رسانده و می شود مسیر تاثیر گذاری هایش را هم در تحقیق و تفحص پیدا و روشن کرد . البته موقعیت هم به طبع در شرایطی پیش می آید ، که همه چیز در راستای ِ رسیدن به او از قبل مهیا و اتفاق افتاده باشد . یعنی در شرایطی بروز می کند . حالا شرایط متفاوت تر ، موقعیت های مختلف تری را هم ایجاد می کنند .
پست مدرنیته در بستر مدرنیسم ِانحلال یافته و یا درحال ِانحلال شکل می گیرد . به شرطی که تک قطبی بودن مسیر مدرن را که غالبا” شعاری ست شبیه ِ:«همه چیز برای مدرنیته و به سمت مدرن شدن » زیر سوال رفته باشد و استعمار گری مدرن یا هر استعمار گری دیگری را که تک قطبی باشد و معمولا” هست زیر سوال برده باشد. مدرنیته ای که در غرب سابقه ای بیش از سیصد چهارصد سالی که باباچاهی می گوید دارد و بر روی جوامع غربی اعمال تاثیر ، نفوذ و حاکمیت کرده است و خود روابط اش و تاثیرات اش در مقابله با قشر ِ انسانی ست که بستری را فراهم آورده ، تا پست مدرنیته بروز کند .
وقتی مدرنیته در انتهای خودش با موقعیتی روبه رو می شود که پایه های مدرنیسم را متزلزل می کند، به خودی خود قطبیت و محوریت اش را از دست داده و وارد بستر استحاله ای جدیدی می شود . بستری که آمادگی بروز موقعیت جدیدتری را می دهد. مدرنیته در سال های انتهایی اش با (postcoloniyalism) پسا استعمار گری برخورد کرده و استعمار و قدرت استعمار گری اش را از دست می دهد ، وقتی که حتا مرکزیت و محوریت ِ مدرن اروپا به سمت جلوه های متکثر گونه ای می رود که همه ی این ها را خود مدرنیته پدید آورده و دیگر آن واقعیت یکه از مدرنیسم را از بین برده و وارد مرحله ی تازه ای می کند . مدرنیته با پیش رفت هایی که کرده است ، گور خودش را توی خودش کنده است ! چرا که تک قطبی ست . استعمار گر است . چون همه چیز را برای تکامل خودش می خواهد . اما موقعیت جدید این استعمار گری را بر نتابیده است و در این شرایط است که پست مدرنیته با محورهایی متفاوت و گاه بسیار متضاد از دل ِمدرنیسم بیرون می آید .
باباچاهی عزیز با نگارش جمله ی (( من قول نمی دهم که از عهده ی حل این معضلات پست مدرنیستی ! برآیم . اما سکوت را هم جایز نمی دانم)) به گمان ام می خواهد معضلات ( که حالا پرداختن به ان ها هم واجب است وهم مجال اش نیست ) غربی ها را حل کند یا می خواهد به معضلات و مشکلات شعر اکنون ایران بپردازد. جامعه ی پسا سنتی ایرانی یا به قول خیلی های دیگر پیشا مدرن هنوز که هنوز است ، استعمارگری را در درون خود دارد. اگر ساختار قدرت مند حکومتی را هم مد نظر قرار ندهیم که اصلا” در این راه وقعی هم به آن نمی نهیم پس با ساختار استعمارگرا و مطلق باور و تک قطبی باورها و رفتارهای مان و حتا سنت های مذهبی و یا غیر مذهبی مان در کلیت جامعه چه خواهیم کرد . باباچاهی خود به تر از من خیلی های دیگر می داند هم می داند که ما هنوز از استعمار بت های پیر و جوان هنوز که هنوز است رنج می بریم .
جمله ی آقای عبداکریم رشیدیان در کتاب ماه شمارهی 64 صفحه ی 58 هم که باباچاهی به آن اشاره می کند جمله ی خوبی ست . « ما به عنوان دانش جو ، روشن فکر و یا معلم همان طور که تا برترین تکنولوژی را وارد نکنیم ، مسئله ی تکنولوژی ما حل نمی شود ، تا با پیش رو ترین مباحث آشنا نباشیم ، نمی توانیم مسائل مان را حل کنیم . » بله ! ما تا آشنا به مسائل روز نباشیم نمی توانیم مسائل خودمان را حل کنیم واصلا” موقعیت مان را نسبت به آنان و مسائل روز دنیا بسنجیم . مسائلی که حاصل شرایط و موقعیت های ما است و ما از این اشنایی ها و سنجش هاست که به حل آن ها خواهیم پرداخت . اما موقعیت و شرایط هم چیزی نیست شبیه تکنولوژی که ما بخواهیم واردش کنیم ، برایش مساله طرح کنیم و سپس به حل آن مسائل بپردازیم . یعنی ما آن قدر در جامعه ی روشن فکری و غیر روشنفکری مان دچار کم بود مساله شده باشیم و حتا کم بود موقعیت ، که بخواهیم آن را وارد کنیم .
طرح مساله شاید موقعی به تر اتفاق می افتد و خودمانی تر می شود که باباچاهی به شهید محمد مختاری هم اشاراتی دارد « طرح موقعیت پسا مدرن الزاما” بدان معنا نیست که جامعه ی ما باید درصددِ موقعیت مدرن و تجربه ی گام به گام مدرنیته ، درست به همان صورتی باشد که در اروپای پس از رنسانس تجربه شده است . چنین برداشتی مغا لطه است . هم تجربه و درک و سنجش درونی و هم نقد و تبادل ارتباطات گسترده ی جهانی ما مبین راه های متفاوت است . بحث در این است که وقتی در موقعیت کم بهره از مدرنیته ی خویش به مطلقیت های نوع دیروز و معرفت و رفتار سنتی فراخوانده می شویم ، چگونه باید گلیم خود را از دل ِ امواج ارتباطات جهانی توسعه ، تکنولوژی ، دانش و … به در برد . »
مختاری بر اهمیت موضوع تفاوت تجربه ( یعنی تفاوت ِ در موقعیت ها و درموقعیت قرار گیری ها ) و درک جوامع در شرایط متفاوت به خوبی آگاه است و حتا بر اساس موقعیت جامعه به نکته ی جالبی هم اشاره می کند و ان نوع نقد و تبادل ارتباط های جهانی ماست . آیا ما از تکنولوژی ای که وارد می کنیم همان طور استفاده می کنیم که یک غربی اروپایی یا هر کسی در جامعه ای دیگر استفاده می کند مثلا ” ما از وسایل ارتباطی شبیه ماه واره ها و اینترنت مجازیم همان طور که آن ها استفاده می کنند استفاده کنیم . پس موقعیت مان و مسائل مان متفاوت است و حداقل بر این موقعیت متفاوت به هر شکلی باشد نام پست مدرن نمی توان گذاشت .
البته باباچاهی به دستاورد تفکر پست مدرن بر شعر و هنر ما نیز می پردازد و می گوید « دست آورد ِ این تفکر بر شعر و هنر ما نقض جزمیت هایی ست که بعضا” مورد تایید و تقدیس قرار گرفته اند… ! جهان کلیتی یک دست و یک پارچه نیست ، حقایق نیز ! تا این جا مُخلِص ِ وجه چالشی تفکر پست مدرن ها نیز هستیم !»
در این جا گوش زد ِچند نکته به خصوص به خودم برای ادامه ی ِ بحث واجب شد یکی این که حقایق یعنی حقیقت های جهانی همیشه یک دست و یک پارچه بوده و این برداشت های ماست حاصل شرایط و موقعیت های متفاوت مان که از آن حقایق برای ما واقعیت هایی خودی و یکه پنداشته شده می سازد. در واقع اصل مساله ی چالش بر انگیزی و تاثیرات آن در هم این جاست . یعنی تکثر واقعیت ها . آن هم بر اساس شرایط و موقعیت متفاوت افراد به خصوص دانش شان در برخورد با حقایق و هم چنین جلوه های آیینه وار تکنولوژی رسانه ای که گاه متفاوت و متضاد هم هستند . پس تا این جا ما شرایط و موقعیت های خودمان را داریم . به شیوه ی خودمان با رسانه ها و تکنولوژی بر خورد می کنیم .موقعیت و ادراک خودمان را بر اساس همه ی این ها داریم . خوب به طبع مختلف و متفاوت بودن همه ی این هاو فرهنگ فرا – سنتی خودمان را پیش می آوریم .
باباچاهی با اشاره به تحلیل ِاستانلی فیش ، نویسنده و شارح ِ پست مدرن آمریکایی نسبت به واقعه ی یازده سپتامبر اشاره می کند « استانلی فیش پست مدرن ادعا می کند که از چشم انداز طالبان و القاعده ، حمله به ساختمان مرکز تجارت در نیویورک و کشتن هزاران نفر غیرنظامی موجه است … کشتار امریکایی ها به وسیله ی اعضای القاعده همان قدر مشروعیت دارد که کشتن اعضای القاعده و طرف داران آن به دست سربازان آمریکایی .» وسپس می افزاید:« هرگاه نگرش و یا نگارش پست مدرنیستی ، جزییات و مطلقیات را نقض کند با اشتیاق به آن لبخند می زنیم ، در غیر این صورت هیچ گونه شبه استدلال و خواب و خرافه ای پست مدرنیستی حتا از زبان لیوتار که کلان روایت ها را نفی می کند و جناب استنلی فیش که تحلیل ظالمانه ای از واقعه ی یازده سپتامبر ارایه می کند نمی تواند به ما سنگدلی آموزد که چشم بر قربانیان این گونه حوادث فرو بندیم ، ان هم بر اساس نگرشی که مبتنی بر محوریت (هم این ) و (هم آن) است ! نه نخواستیم . مرحمت فرموده ما را به مدائن فاضله ای بر گردانید که در صحرای فرضا” برهوت پیشا مدرن بنا شده اند ! »
وی ابتدا به ارائه ی مثالی می پردازد که در واقع جلوه های واقعیت متفاوت را در دوگروه مختلف که شرایط و تجربه های متفاوت دارند به نیکی نشان می دهد . حقیقت جنگ است و بر سر قدرت هم . اما طالبان در شرایط خودش دیدی نسبت به آن دارد و آمریکایی هم دیدی که به همان شکل از زاویه ی خودشان یکه می نماید . پس پست مدرنیسم موقعیتی ست دموکراتیک و استراتژيک ه هر دو ی این ها در زیر مجموعه ی خود می پروراند . شاید لیوتارهم به این اندیشیده باشد و باباچاهی هم فکر کرده باشد یا نباشند ، که پست مدرنیسم خود کلان روایتی ست متکثر که همه ی که همه ی خرده روایت ها ی یکه را در بر می گیرد . موقعیتی ست متکثر حاوی وضعیت هایی یکسان برسر همان تکثر واقعیات که می گفتیم .
اما تکلیف باباچاهی با این ایسم روشن تر است. یعنی او هم با جزمیت به این پدیده می نگرد واز دیدی مدرن ، نه پست مدرن . پس به تر است به جای اندیشیدن به پست مدرنیسم ، ابتدا باز خوانی دوباره ای روی مدرنیته داشته باشد . او هم خدا می خواهد و هم خرما به قول ضرب المثلی . (هم این ) و (هم آن) را می خواهد . هم پست مدرن است هم از دید استعمارگرانه ی مدرنی به این وضعیت نگاه می کند . واما باباچاهی هم در شرایط خودش برداشتی از این حقیقت دارد که خاص او و یکه است ، پس او نیز به عنوان جلوه ای از واقعیت های متکثر در زیر لوای پست مدرنیته قرار می گیرد تا شاید تویی در تویی درهزارتویی ببینیم مدرن درمدرن در پست مدرن . در آخر به کلان روایت رسیده ایم . مدرنیته نمرده بوده بل که به خرده روایت تبدیل شده بوده و در محلول بزرگتری حل شده است و تغییر ماهیت داداه است . اما بابا چاهی به تر است اول خودش را در موقعیت پسا استعماری قراردهد و سپس از اپس این کلان روایت بیرون آمده و از بالا به موضوع بنگرد . هیچ چیز اجتناب ناپذیر نیست ، همه چیز در نوسان و بدون قطعیت است . همین طور که باباچاهی خود از نقض جزمیت ها می گوید و در آخر دچار جزمیت تازه ای ست . او را با تفکرات پست مدرن اش تنها می گذاریم و شاید روزی از همین روزها از پس تضادها بیرون آمده و ندای پست مدرن شدن واقعی در داد ، هنوز زود است ؛ بعدها شاید تکلیف روشن کند . اگر نکرد ، دیگران می کنند . این یکی ! و دیگر این که پست مدرنیته همیشه بوده و پنهان بوده و تنها موقعی آشکار شده که دموکراسی و چند صدایی را در زمینه ی بروز خویش دیده است و به همین خاطر است که باز می گردد به تاریخ و باز خوانی ان را پیش نهاد می کند تا خودش را بیش تر از پیش به نمایش بگذارد .
ب:
کشف و پیدایش پست مدرنیته( موقعیت متفاوت ) و اثر گذاری آن در دستگاه نوشتاری دو امکان را فراهم آورده است :
1- فرد مولف به عنوان ابزه ای وصف پذیر و قابل تحلیل و هم چنان دارای موقعیت خاص خود ، همراه با ویژگی ها و شرایط فردی و اجتماعی خاص ، سرشار از پدیده های فراگیری از تضاد و لی دارای واقعیتی یکه است .
2- اثر نوشتاری حاصل در موقعیت قرار گیری فرد و حاصل توزیع نوعی او در شرایط متفاوت و میزان در گیری اوست که در یک نظام مقایسه ای با ماقبل خود ، حالتی مشابه دارد . هم چنین اثر هنری با نوع توزیع خود در میان افراد متفاوت بدل به حقیقتی شده که واقعیتی را برای هر فردی در خود دارد .
آن چه باباچاهی از شعرپست مدرن می گوید :
« – شعر پست مدرن از منظر انتقادی ، مطلقیت ها و جزمیت های شعر مدرن را گوش زذ و در نهایت نقض می کند . شعر مدرن با بازسازی و تجدید نظر و با نقض پاره ای از فرمول بندی های خود به شعری تبدیل می شود که من آن را شعر در وضعیتی دیگر ( شعر پسا نیمایی ) نامیده ام که غالبا” پست مدرن نامیده می شود .
– شعر پست مدرن در سنت ها و هم چنین در خرافه ها با مهر ورز ی و مدارای بیش تری نگاه می کند، باورهای خرافی و اصولا” فرهنگ عوام را با قاطعیت انکار نمی کند ، هیچ خرت و پرتی را دور نمی ریزد در این میان شاید با درخشش شی ای مواجه می شود که اقتدار نوشتار مولفی مدرن ، آن را کنار گذاشته باشد .
– شعر در وضعیت دیگر ، رنگ پریدگی ارزش های ظاهرا” پایدار را نشان می دهد . وقتی ارزش های ثابت فاقد اعتبار می شوند و در معناهای محوری که نوید اینده ای روشن را به بشریت می داد/ می دهد؟ به دیده ی شک و تردید نگاه کرده شود / می شود . پوچ گرایی و هیچ انگاری به تدریج پدیدار می گردد ، چرا که معانی نجات بخش یا مرده اند یا رو به احتضارند ؛ از این رو شعر پسامدرن از طریق به تاخیر انداختن معنا و گرایش به بازی های زبانی ،شوخ طبعی و طنز و پارادوکس به ارایه ی این پوچی – و « هیچ » ی می پردازد:
– تشدید لذت گرایی از طریق شگردهای زبانی
– «زبان بارگی» که زن بارگی را تداعی می کند .
– متلاشی کردن کانون های معانی مقرر و رسمیت یافته.
– در شعر پسا مدرن مولفه ها سیال و قابل انعطاف اند . این سیالیت میان قطعیت و عدم قطعیت ، حقیقت و نسبیت باوری و مسایلی از این دست در نوسان است . رمز آلودگی در این میان مدام رنگ عوض می کند .
– اگر نسبیت باوری و کثرت گرایی با مفاهیم و عناصر شعری ، کاری کند که حقیقت ، درهمه حال غیر قابل دفاع به نظر برسد ، بازی های زبانی در سطح و پس و پیش کردن تصنعی الفاظ تقلیل خواهند یافت . نسبیت باوری را از آن جهت باور می کنیم که حقایق یکه به حقایقی متکثر ارتقا دهد. ترس از به تاخیر انداختن معنا در شعر از آن جا آغاز می گردد که حقایق نسبی نیز به سطح زباله سرازیر شود .
– شعر پسا مدرن ، معنای مسلط را پس می زند ، از این رو دلالت های ضمنی را بر دلالت های محض ترجیح می دهد و با محدود کردن دلالت ها در تعارض است . بیش تر فلاسفه ی متاخر ، منش دلالت گونه ای برای شعر قایل نیستند و معنای شعر را چیزی غیر از شعر نمی دانند
– شعر پسامدرن همان گونه که در حوزه ی معنا از غایت گرایی فاصله می گیرد ، در این مورد نیز تک آوایی و آرمانی کردن وزن را مد نظر قرار نمی دهد . افزون براین از وزن هجایی اشعار عامیانه در ایجاد وزن پیوندی استقبال می کند : رویکردی آشکار به به فرهنگ اوزان ، به گونه ای که در دیگر موارد نیز شعر پسا مدرن به ترکیب فرهنگ ها و به هم نشینی گفتمان ها علاقه نشان می دهد . این رشته در شعر امروز سر دراز دارد .. ما فقط چراغی را که به خانه روا بود روشن کردیم و بس !»
بابا چاهی دوباره از سر واقعیت برداشتی اش دست به ارایه ی باید و نباید هایی می زند که خود به خود به عنوان تئوری شعر پست مدرن باباچاهی جلوه می نمایانند . غافل از این که او دوباره از دیدگاه فیلتر گذارانه و استعمار گرانه و در تضاد با ان چیزی که می گوید ، یعنی نقض جزمیت ها ، جزمیت جدیدی می آفریند که به دور از هر گونه اشراف بر این نکته است .
شعر را به عنوان یک ژانر هنری اگر بخواهیم درون موقعیتی به نام پست مدرن قرار دهیم باید و در واقع شاید به این نکته هم دقت کنیم که هر مولف بر اساس واقعیت برداشتی اش از این حقیقت و در موقعیت قرار گیری اش نوعی شعر خواهد آفرید که یکه ، غیر فابل تکثر در صورت( و نه در معنا) و به قول باباچاهی صدای طبیعی او درآن موقعیت است . پس ما که در کشورمان موقعیت پست مدرن به آن شکل در غرب را نداریم . تنها چیزی که هست وضعیت دیگری ست و شاید همان شعر در وضعیت دیگر نام به تری باشد تا شعر پست مدرن . چیزی که هست تفاوت است . متفاوت بودن در موقعیت و در آثار . ما کلمه ی فرانسوی یا شبیه به آن نداشته ایم که یک حرف اش متفاوت باشد با دیگری و مثلا” متفاوت را بنویسیم متفاوط . این ها کلماتی ست که در تر جمه ی متون استفاده می شود و برای معادل سازی کلمه ی بدون معادل است . باباچاهی می داند که استفاده ی از آن در تئوری پردازی با اشاره به زادگاه اش باشد !…
و اما …
(( … در غرب سنتی دیگر به وجود آمد، به ویژه پس از جنگ دوم جهانی ، مرکب از آواز و گفت و گو ، آوازهای دسته جمعی ، حرکات معترضانه ی اجتماعی ، خطاب و تحریک و تشجیع ، دشنام و طعن و لعن ، آمیزه ای از وزن و بی وزنی و استفاده از تمام کلمات زبان ، به تنها آن ها که شاعرانه شناخته شده اند و یا ممکن است شاعری تر و تمیزشان کند و اذن دخول در حریم شعر را برای شان صادر کند .
این شعر نخست از آواز های فردی و جمعی سیاهان ستم دیده غلغله زد و جوشید و گروهی از سپیدان را هم به خود جلب کرد و بعد موسیقی راهم وارد حریم خود کرد و بعد اواز و سرودها ی سرخ پوستان آمریکا را هم وارد بطن خود کرد . طوری که برای امثال آلن گینزبرگ و جروم راثنبرگ ، دیگر شعر خوانی ساده مطرح نبود . بل که اواز و رجز هم مطرح بود و بعد ها در محافل مختلف آمیزه ای از آلات مختلف وشعر و رقص و فریاد مطرح بود . به ویژه برای گروهی از سیاهان که مجبور بودند شعر را بدل به نوعی فریاد علیه بیداد اجتماعی بکنند . و این سنت را در برابرسنت سپید ، سنت سپید خالص قراردهند؛ و گروهی از سپدان مخالف با خر رنگ کنی های سرمایه داری و دولت در آمریکا هم یک جا به کمک این نهضت فرهنگی بزرگ آمده بودند و چون جامعه ی آمریکایی بعد از جنگ ویتنام داشت پوست می انداخت و کش می آمد و در اعتصابات نشسته و به پا می خواست تا صدای معترض اش را به گوش جهانیان برساند ، و زن ِ آمریکایی نیز به تدریج سر بلند می کرد تا گردن از قید بندگی مرد بیرون نهد و سر برکشد ، آن چه از آمیزش جمیع سنت های متحرک و جامع و پرقدرت بوجود آمد ، شعر را از صورت ساده ی ِ کلامی اش در اورد و در میان هنر های دیگر یله اش کرد . بر این مجموعه ی رنگین بیفزایید نفوذ شعر و آواز سرخ پوستی را ، شعر مرکب از وزن و بی وزنی را ، و شعر توام با موسیقی را ، وشعری که کاریکاتور و مضحکه ی شعر واقعی ست . ولی خود سراپا شعر هم هست. چراکه جد و هزل و مصیبت وطنز را در هم می آمیزد و معجونی از تمام هنرها را در وجود و با حضور شعر اعلام می دارد و چیزی تحویل می دهد که تمام روح و تن آدمی را در موقع ارائه دادن به حرکت در می آورد » دکتر رضا براهنی / مقدمه ی مجموعه ی ظل الله /اول مرداد 1354
پس آن چیزی که باباچاهی می گوید باید برداشتی به علاوه یک سری کاهش و افزایش پست مدرنانه باشد بر شعر آن دوره ی آمریکا مثلا” شعر نسل بیت ،با چهره ی درخشانی مثل گینزبرگ که شعر آمریکا پس از دریافت آثار او بود که دامنه ی پست مدرن پیدا کرد . تازه همه ی این ها در بستر مبارزاتی – اجتماعی و ضد استعمارگرانه و از سوی دیگر در راه به وجود آوردن مخاطب متفاوت بود . نوعی از مخاطب که حتا اگر بی سواد هم بود به راحتی در حریم آن می گنجید . این عامل اول بود یعنی بستر اجتماعی برای ارائه ی اثر و یگری قشر مخاطبی متفاوت . جناب مستطاب باباچاهی که خود رویایی را به دلیل نخبه گرایی مورد نقد قرار می دهند چرا در آخر به نوعی از شعر می رسند که خود نخبه گرایانه است .
با تمام این اوصاف من بر سر این نیامده ام که با قصد و غرض و با عداوت با کسی به ستیز بپردازم بل که از سر این که تضادها و تقابل های شعر متفاوت را به نمایش گذاشته و از دید اجتماعی اش به آن نگاهی منتقدانه بیفکنم ، می آیم. ما که موقعیت خاص خودمان را داریم . نه مدرن ایم ، نه سنتی ، نه پست مدرن ، در عین حال همه با هم را هم تجربه می کنیم . باید شعری را هم داشته باشیم که تلفیقی درست از تمام این ها باشد . بر آیند موقعیت ما باشد و در واقع ما شعری را باید پست مدرن بدانیم که با تمام مولفه های ترکیبی وخودمانی ایرانی راه را برای پسا استعمارگری و بروز آن حداقل در جامعه ی ادبی مان باز کند . در غیر این صورت ما نه شعری متفاوت بلکه شعری عادی خواهیم داشت چون ما زیر مجموعه های اساسی را نداشته ایم .
اما زبان ، پرداختن به زبان ، موسیقی زبانی و خیلی چیزهای دیگر که همه مولفه هایی هستند که می توانند از سر نبوغ و نو آوری و قدرت مولفان ما در آثارشان بگنجد . درست است که پست مدرنیته و جهان رسانه ها نوید دهکده ی جهانی را داده اند . اما دهکده ی جهانی هم خود به کلان روایتی بدل می شود که در آخر تمام فرهنگ های بومی زنده مانده و استحاله یافته را در گفتمان به هم به شکل خرده روایت هایی در خود حل می کند .
هر چند که ایراد این بحث ها در موخره کتاب ها و در میان صفحات روزنامه و مجلات و محافل ادبی می تواند مثمر ثمر باشد اما مهم تر از همه یافتن راه کاری ست برای بردن شعر در میان قشر حداقل با سواد و دانشجویی که لازمه ی آن هم درک درست از موقعیت اجتماعی وپرداختن به مضامینی ست که دیگر کاملا” شخصی شده برای همه اند ولی همه گیر هم هستند ، یعنی هرکی به شکلی با آن ها در گیر . کاری که مثلا ” شاملو و براهنی و… در انتهای دهه ی چهل کردند و هنوز که هنوز است خاطره اش در میان آن نسل هست و کم تر دانشجویی را می شناسی که در آن سال ها و در آن موقع شعری از این دست شعرها را به خاطر نسپرده باشد . شب های شعر خوشه شعر را در میان جوانان و علاقمندان آورد . حالا که همه چیز برای اریه ی بستر جدیدی به نام پسا استعمار گری در جامعه موجود نیست . پس به تر است در میان روشنفکران و جامعه ی ادبی مان این را پدید بیاوریم . به نوشته ی روزنامه اطلاعات پس از شب های شعر خوشه دقت کنید :
“شاعران دوشادوش به میدان رفتند”
« ابتدا قرار بود که چند شاعر که کار شعری خود را در صفحات شعری خوشه شروع و یا متمرکز کرده بودند. در این شب ها برای مردم شعر بخوانند . اما بعد با تبادل نظر و مشورت های بسیار ، لیست مفصلی از شاعران تهیه شد که در عمل چند تن دیگر نیز به آن افزوده شد . هم عصران نیما ، جوان ترها ، موج نویی ها ، و شاعران شهرستانی ( نه ازروی دسته بندی بل که)با کمال راحتی دوشادوش یکدیگر در شب های شعر شرکت جستند و بی آنکه انحصار و امتیازی برای کسی مقرر شود . هر شاعر برای دوستاران شعر خویش کارهایی عرضه کرد و شگفت این که کسی جای کسی را تنگ نکرد … برای اولین بار نوعی نظم طبقاتی در شعر در هم ریخت که این خود از شگفتی های روزگار بل تاریخ ادبیات است . این کار گرچه فواید دموکراسی را متذکر بود ، این نتیجه ی خوب را با خود داشت که ملوک الطوایفی شعر معاصر حصارهای کاغذین خود را بی بنیاد دید » ……..